loading...
گلستان
پسر شجاع بازدید : 191 یکشنبه 11 مهر 1389 نظرات (0)
پس از رحلت امام(ره) و روی کار آمدن هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس‌جمهور، یک فصل جدیدی در تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور باز شد، مبنی بر اینکه ما "به هر قیمتی و با هر سرعت ممکن " باید خرابی‌های دوران جنگ را بازسازی کرده و عقب‌افتادگی‌های کشور را در بعد اقتصادی جبران کنیم، لذا توسعه اقتصادی بر پایه نوعی لیبرالیسم اقتصادی شکل گرفت، به این معنا که تلاش شد بخش خصوصی فعال‌تر شود، سرمایه‌داران به سرمایه‌گذاری تشویق شوند و وام‌های خارجی گرفته شود.

طبقه برخوردار در دوران هاشمی شکل گرفت

 عدالت اجتماعی بعد از انقلاب اسلامی در کشورمان شکل گرفته و طبقات مرفه و طبقات پایین‌دست به یکدیگر نزدیک شده بودند، اما اقدامات صورت گرفته در دوره 8 ساله هاشمی رفسنجانی عدالت اجتماعی را تنزل داد و در آن دوران یک سری مفاسد مانند رانت خواری، دریافت پورسانت و ماجرای آقازاده‌ها و شهرام جزایری‌ها و ... شکل گرفت و حتی یکی از مسئولان می‌گفت: "هیچ اشکالی ندارد که فساد کنترل شده را در داخل جامعه تحمل کنیم! " 
این گروه برخوردار در این دوران وضعیت اقتصادی‌شان بهتر شد، جایگاه منزلشان تغییر پیدا کرد، به طبقات بالای شهر ملحق شدند و در نتیجه شکاف طبقاتی نیز افزایش پیدا کرد. 
بنابراین در این دوران یک طبقه اقلیت دارا و یک طبقه اکثریت و عظیم نادار شکل گرفت که این گروه نادار از تورم 49درصدی آن دوران بیشترین ضربه را می‌خوردند.

 انتخابات ریاست‌جمهوری دهم

 توده‌های مردم از سیاست‌های هاشمی رفسنجانی و سیاست‌های به اصطلاح توسعه اقتصادی وی ضربه خورده و مأیوس شده بودند و از طرف دیگر ناطق‌نوری را دنباله‌رو همان برنامه‌ها و سیاست‌های هاشمی می‌پنداشته و گمان می‌کردند خاتمی از بیرون این مجموعه آمده است، لذا از وی (خاتمی) استقبال کردند و در واقع "رأی به خاتمی " رأی "نه به سیاست‌های دوره هاشمی " بود، وگرنه اینگونه نبود که واقعا خاتمی با یک‌سری برنامه ضدهاشمی آمده باشد.

 خاتمی روی دیگر سکه هاشمی بود

 تکیه خاتمی بر جامعه مدنی، آزادی‌های سیاسی، گفتگوی تمدن‌ها و سیاست تساهل و تسامح بود و این وضعیت ادامه داشت و مردم دیدند نه تنها از لحاظ اقتصادی به آنها کمکی نشد بلکه ارزش‌های مسلم جامعه نیز در این دوره به سخره گرفته شد و شاهد اتفاقاتی بودیم که ارزش‌ها را زیر سوال برد و حتی در این دوره به قیام عاشورا نیز رحم نکردند. 

 گواه بر این ادعا آن است در شرایطی که هنوز دولت خاتمی حاکم بود، در انتخابات شورای شهر که بوسیله خود دولت وقت انجام شد و گزینش و فیلتر شورای نگهبان نیز در کار نبود، مردم به خاتمی و به گروه مورد حمایت وی نه گفته و رأی ندادند و این وضعیت ادامه داشت تا اینکه جریان دوم خرداد در انتخابات مجلس هفتم به صورت بسیار بدی باخت.

 انتخابات ریاست‌جمهوری نهم؛ احمدی‌نژاد از جنس مردم

 در این دوره طبقه مرفه قصد داشت قدرت را به دست بگیرد و سمبل این گروه نیز هاشمی رفسنجانی بود و جالب اینکه همه گروه‌ها و جناح‌ها اعم از اصولگرا و اصلاح‌طلب و چپ و راست نیز پشت سر هاشمی جمع شدند اما مردم به وی "نه " گفتند، چرا که مردم احمدی‌نژاد را بیرون از این ساختار و از جنس خود می‌دیدند و از طرف دیگر احمدی‌نژاد نیز وارد خطوط قرمز طبقه برخوردار شده بود و مسائلی مانند مافیای نفتی و ... را مطرح کرد که موجب شد مردم با رأی بالایی وی را انتخاب کنند؛ بنابراین احمدی‌نژاد نه با تکیه بر گروه و یا جناحی خاص، بلکه با تکیه بر همین "طبقه ندار " به قدرت رسید و مخالفت همه این مجموعه‌ها با احمدی‌نژاد از همان زمان آغاز شد.

 سنت غلط اعتراض به نتایج انتخابات را هاشمی بنیان گذاشت

 در طول 4 سال دولت نهم، گروه‌ دیگری به گروه منتقدان و معترضان یاد شده افزوده شدند که آنها افرادی بودند که نوع مدیریت 4 ساله را نمی‌پسندیدند.

 انتخابات دهم و صف‌آرایی سنگین در مقابل احمدی‌نژاد

 در این زمان از گروه‌های ضد انقلاب و گروهک‌ها، طبقات بی‌تفاوت نسبت به انقلاب، طبقات مرفه و حتی انقلابیونی که در طبقه دارا شکل گرفته بودند،‌ به جایی رسیدند که احساس خطر کردند و برای پروژه "نه احمدی‌نژاد " وارد میدان شدند.

 علت انتخاب موسوی از سوی گروه‌های مخالف احمدی‌نژاد

 خاتمی و هاشمی دوره 8 ساله‌ای را گذرانده و امتحان خود را پس داده بودند و افرادی مانند ناطق‌نوری نیز در گذشته شکست خورده بودند، بنابراین این گروه باید به دنبال یک چهره‌ موجه می‌گشت که نقاط ضعف وی از دید مردم پنهان باشد، بنابراین بهترین چهره، میرحسین موسوی بود که سابقه نخست‌وزیری دوران جنگ را داشت و بعد از آن نیز کنج عزلت گزیده و در این 20 سال وارد بحث‌های سیاسی نشده بود.

 موسوی وارد جریانی شد که افراطیون هدایت می‌کردند

 هدف افراطیون؛ تغییر ساختار

 به سراغ موسوی رفتند و موسوی نیز خواسته یا ناخواسته در جریانی افتاد که افراطیون آن را هدایت می‌کردند، آن‌هم افراطیونی که به ریاست‌جمهوری قانع نبودند بلکه برای تغییر ساختار آمده بودند؛ یعنی همان افراطیونی که در مجلس ششم به صورت دسته‌جمعی استعفا دادند؛ همانها که معتقد بودند رهبری باید جام زهر را بنوشد؛ همانها که می‌گفتند جمهوری اسلامی را مجددا به رفراندوم بگذاریم؛ همان‌ افراطیون سازمان مجاهدین و جبهه مشارکت که حتی عبور از خاتمی را مطرح کرده بودند و هدفشان تغییر ساختار بود.

 هاشمی رفسنجانی؛

 رهبری این جریان افراطیون را مجموعه‌ای بر عهده داشتند که در این 16 سال کشور را اداره کرده بودند و طبیعتا در این مجموعه آقای هاشمی رفسنجانی یک نوع ارشدیتی نسبت به دیگران داشت،  اندیشه لیبرالیستی اصولاً در همه چپ‌های آن زمان وجود داشت و موسوی نیز جزوی از آن بود، کما اینکه یکی از علل استعفای موسوی در دوران جنگ و بدون اطلاع‌دادن به امام این بود که احساس کرد انقلاب به سمت راست‌گرایی می‌رود، خصوصا از نظر اقتصادی. 

موسوی با "جرزنی " دست به یک انتحار سیاسی زد

 موسوی در این دوره با نپذیرفتن نتایج انتخابات و به اصطلاح "جرزنی " دست به یک انتحار سیاسی زد. 
وقتی در مصاحبه‌های مطبوعاتی از موسوی درباره اختلافاتش با مقام معظم رهبری در دوران نخست‌وزیری وی سوال می‌شد،

می‌گفت: "این اختلافات مربوط به ضعف‌های قانون اساسی بود " اما واقعیت این است که این اختلاف‌نظر کاملاً جدی بود، کما اینکه موسوی در مصاحبه‌های خود با رسانه‌های خارجی یعنی هم در مصاحبه با روزنامه "تایم " و هم در مصاحبه با "دویچه‌وله " این امر را نشان داد و همه اینها نشان می‌دهد که موسوی همان موسوی دوران جنگ بود اما 20 سال صبر کرد زمانی که زمینه برای تغییر ساختار فراهم شده و وی وارد میدان شود.

 موسوی دقیقاً همان اشتباه بنی‌صدر را مرتکب شد

 موسوی می‌گفت که احساس خطر کرده و وارد میدان شده بود اما وقتی از او می‌پرسیدند که از چه چیزی احساس خطر کردید؟

می‌گفت: "قانون رعایت نمی‌شود " اما در مقابل می‌بینیم که خود موسوی بدترین بی‌قانونی‌ها را انجام داد و در مناظره‌اش نیز سیاست‌خارجی دولت احمدی‌نژاد و مسائلی مانند طرح موضوع هولوکاست، نابودی اسرائیل، دانشگاه کلمبیا، اجلاس دوربان2 و ... را به عنوان نقطه ضعف معرفی کرد یعنی دقیقا همان مسائلی که غرب به خاطر آنها از دولت نهم به شدت ناراحت بود و این مسائل آن را می‌رساند که در حقیقت یک نوع سیگنالی به غرب منتقل می‌شد که اگر ما بیاییم شرایط برای شما مطلوب خواهد شد. 
یعنی موسوی نیز فکر کرد این 13 میلیونی که به وی رأی دادند واقعا به خود موسوی رأی داده‌اند، غافل از اینکه هر کدام از این رأی‌دهندگان، بنا به دلیلی به وی رأی داده‌اند. لذا این گمان که این 13 میلیون را می‌تواند بعد از انتخابات برای تغییر ساختار با خود همراه کند، یک اشتباه مسلم و استراتژیک از سوی موسوی بود.

 فاتحه آینده سیاسی موسوی خوانده شد

 فاتحه آینده سیاسی موسوی با بی‌قانونی‌ها و رفتارهای وی خوانده شد.

غرب فکر می‌کرد شعور انقلابی ایرانیان پایان یافته است

 در دوران جنگ تحمیلی این منازعه همچنان ادامه داشت و صدام به نمایندگی از استکبار جهانی وارد جنگ با ایران شد و در طی این مدت شاهد ارسال کمک‌ها از سوی اتحاد جماهیر شوروی سابق و غربی‌ها به صدام بودیم. 
غرب و دشمنان خارجی پذیرش قطعنامه 598 و نوشیدن جام زهر توسط حضرت امام (ره) را به عنوان یک «ترمیدور» دیدند، ترمیدوری که آن را آغاز استحاله و عقب‌نشینی انقلاب تلقی کردند و احساس می‌کردند که آن روحیه، شور و شعور انقلابی پایان یافته است. (ترمیدور در انقلاب فرانسه آغازی بود برای بازگشت به ارزش‌های گذشته و سیستم قبلی) 
غربی‌ها هاشمی را فردی پراگماتیسم (واقع‌گرا) و کسی که می‌توان با آن کنار آمد،‌ می‌دانستند،  منتها با توجه به فطرت و ماهیت استکبار که به هیچ وجه حاضر نیست با دشمن خویش سازش کند، غرب و استکبار احساس کردند باید فشار را بیشتر وارد کنند و به همین منظور تلاش کردند تحریم‌ها را افزایش دهند و این وضعیت تا آمدن آقای خاتمی ادامه داشت. احساس کردند انقلاب اسلامی به سراشیبی استحاله وارد شده و باید همچنان بر آن فشار وارد کرد تا با شتاب بیشتری سقوط انقلاب دنبال شود.

خاتمی پیامی محرمانه به آمریکا فرستاد

 در دوره آقای خاتمی این تصور تقویت شد، زیرا آقای خاتمی سعی می‌کرد سیاست تفاهم با غرب و اینکه ما بچه خوبی هستیم را دنبال کند. در همان اوایل مصاحبه‌ای با سی‌ان‌ان انجام داد که از «آبراهام لینکلن» به عنوان شهید و از «پیوریتن‌های» راهزن به عنوان آزادمردان یاد کرد و اوج وادادگی در نامه‌ای بود که به صورت محرمانه در سال 2003 دولت آقای خاتمی برای آمریکا فرستاد که نهایت انفعال بود. منتها این بدان معنا نبود که غرب سازش کند، بلکه غرب فشارهایش را افزایش داد. 

 در موضوع هسته‌ای، غرب حتی به ایران اجازه نداد 20 سانتریفیوژ داشته باشد و وضعیت بسته‌ای هم که ارائه کردند مشخص بود و علاوه بر آن ایران یکی از محورهای شرارت نامیده شد، زیرا احساس می‌کردند باید فشار را بیشتر کنند و همان بلایی که سر «یاسر عرفات» و سازمان آزادیبخش فلسطین آوردند، بر سر انقلاب و جمهوری اسلامی بیاورند. تصور می‌کردند این سیستم در کشور جا افتاده و روند حرکت همین روندی است که ادامه می‌یابد، چون انقلاب‌های دیگر به همین صورت بود.

احمدی‌نژاد شالوده ساختار استکبار را نشانه رفت

 یک دفعه متوجه شدند از درون این حرکت در انتخابات دوره نهم، احمدی‌نژاد آمد. احمدی‌نژادی که شالوده‌های ساختار استکبار را نشانه رفته بود و نسبت به همه تحریم‌ها و فشارها با بی‌اعتنایی برخورد می‌کرد و سیاست تهاجمی و طلبکارانه را در مقابل غرب و استکبار اتخاذ کرد و این موضوع برای آنها خیلی تعجب‌آور بود. 
در ابتدا سعی کردند با افزایش فشارها، تهدید نظامی و ... مانع از این حرکت شوند، ولی موفق نشدند و در نهایت سیاست بی‌اعتنایی به غرب باعث شد که در زمینه هسته‌ای به دانش هسته‌ای دست یابیم و وارد فضا نیز شویم. 

 نه به احمدی‌نژاد از سیاست‌های غرب شد

 اوباما به خاطر شکست‌هایی که آمریکا در عراق و افغانستان متحمل شد و تنفری که ایجاد شده بود با سیاست تغییر آمد و اعلام کرد که آماده است با ایران بدون هیچ شرطی بر سر میز مذاکره بنشیند.

 در واقع می‌رفت که نظام استکباری واقعیت انقلاب اسلامی و قدرت جمهوری اسلامی را پذیرا باشد و به عنوان یک واقعیت و قدرت بر سر میز مذاکره نشسته و مسائلشان را مطرح کنند، منتها این مصادف شد با چهار انتخابات که هر چهار انتخابات (لبنان، ایران، عراق و افغانستان) در میزان قدرت ایران بر سر میز مذاکره اثرگذار بود.
غرب در لبنان به طور جدی وارد شد تا جلوی پیروزی 8 مارس را بگیرد و صدها میلیارد دلار هزینه کرد. «بایدن» معاون رئیس جمهور آمریکا چند روز قبل از انتخابات به لبنان سفر و اعلام کرد اگر گروهی مطابق میل ما نباشد، همه کمک‌ها را قطع خواهیم کرد و در نهایت نیز موفق شدند از پیروزی جناح 8 مارس جلوگیری کنند. 
درباره انتخابات ایران نیز به این جمع بندی رسیدند که احمدی‌نژاد با سیاست‌ها و برنامه‌هایی که اجرا کرده، شریک خوبی برای مذاکره نیست و طلبکارانه بر سر میز مذاکره می‌نشیند و سطح توقعات را خیلی بالا خواهد برد. به همین خاطر «نه احمدی‌نژاد» جزو سیاست‌های غرب شد. در اینجاست که حلقه اتصال داخل و خارج شکل می‌گیرد؛ یعنی توافق بر سر یک مسئله؛ اینکه احمدی‌نژاد نباید بشود.

غربی‌ها تجربیاتی نیز داشتند که همان تجربیات انقلاب‌های رنگین بود که در اوکراین و گرجستان جواب داده بود و لذا این تجربه را به ایران منتقل کردند و برای این حرکت در داخل و برای کسانی که «نه احمدی‌نژاد» می‌گویند، نیز رنگی انتخاب ‌شد.

موسوی چشم بسته خواستار ابطال انتخابات شد

‌ برای اولین بار بود که «رنگ» برای این کار انتخاب شد.
از دیگر سو همه امکانات خود را بسیج کردند تا احمدی‌نژاد انتخاب نشود، اما براساس نظرسنجی‌ها،‌ انتخاب احمدی‌نژاد قطعی بود. زیرا احمدی‌نژاد در طول این چهار سال با طبقه اکثریت جامعه و به قول امام (ره) «کوخ‌نشینان» که جزو محرومین و مستضعفین بودند و خودشان انقلاب کردند، ارتباط برقرار کرد و با مسافرت‌های خستگی‌ناپذیری که به شهرها و روستاها انجام داد، این افراد‌ فهمیدند احمدی‌نژاد می‌تواند نماینده و سمبل آنها باشد. 
آنها بر روی آرای خاموش تکیه کرده بودند و فکر می‌کردند اگر آرای خاموش به صحنه بیاید احتمال برد و یا به دور دوم کشیده شدن انتخابات وجود دارد و زمینه برای جر زدن هم هست.

 در انتخابات گرجستان اختلاف 4 درصدی بین شواردنادزه و ساکاشویلی وجود داشت اما در انتخابات دهم با توجه به استقبال عظیم مردم، بیشتر آرا به سمت احمدی‌نژاد رفت و این موضوع برای غرب عجیب و غیرقابل پیش‌بینی بود. 
قبل از اعلام نتایج، براساس اجرای آن سناریو، موسوی اعلام کرد که پیروز شده و گفت اگر غیر از این اتفاق بیفتد تقلب صورت گرفته است. بعد که نتیجه چیز دیگری شد به انتخابات و جا به جایی آرا اعتراض نکرد، بلکه چشم بسته خواستار ابطال انتخابات شد.

 پس از آن گفت که ابطال انتخابات کف تقاضاهاست و در مصاحبه با روزنامه تایم عنوان کرد که این حرکت، حرکتی نیست که صرفاً محدود به انتخابات باشد، بلکه در جهت تغییر ساختار است. این با آن تئوری که در دوران اصلاحات مطرح می‌شد یعنی فشار از پایین، چانه‌زنی در بالا، دقیقا تطبیق می‌کند و شاهدیم که همه برای انجام راهپیمایی بسیج شده و گروه‌های اغتشاشگری که از قبل آماده شده بودند، وارد صحنه می‌شوند برای اینکه بتوانند انقلاب رنگین را به نتیجه برسانند.

ورود یکپارچه سران قدرت‌‌های غربی به اغتشاشات سناریوی طراحی شده را لو داد

 اما آنها از دو چیز در ایران غافل بودند یکی وجود رهبری و ولایت فقیه که استوار و محکم در مقابل این حرکت می‌ایستد و دوم حمایت همه جانبه‌ای که توده‌های مردم هر زمان احساس کردند چنین بحرانی وجود دارد، وارد صحنه شدند و لذا این بحران به اتمام می‌رسد.

 سران قدرت‌های غربی یک دفعه و یکپارچه وارد می‌شوند و حتی همه محذورات دیپلماتیک را کنار می‌گذارند و به دفاع از این شورش‌ها و حرکت‌ها می‌پردازند و این نشانگر آن سناریویی است که از قبل تنظیم شده و باید اجرا شود.

خوشبختانه در این ماجرا بازنده قطعی شدند، ولی این کار هزینه‌بردار بود. متاسفانه‌ عده‌ای حتی از دوستان انقلاب ندانسته و ناخواسته در این دایره،‌ چرخ و روند افتادند و همان اشتباهاتی را که در اواخر دوره آقای خاتمی رخ داد، باز تکرار شد. 
یکی از اساتید  روی تخته نوشت «تاریخ برای یاد نگرفتن است» ما اعتراض ‌کردیم و گفتیم که تاریخ برای یاد گرفتن است و او در جواب گفت اگر برای یاد گرفتن بود، این همه اشتباهات تکرار نمی‌شد.

انقلاب استوارتر و تنومندتر از گذشته پیش می‌رود

 ما در طول این 30 سال از این بحران‌ها داشتیم، ولی برای بحران سازان و کسانی که در تعبدشان نسبت به امام (ره) و ولایت فقیه و انقلاب همواره مشکل داشتند، هیچ وقت درس عبرتی نشد. 
با اطمینان می‌توانم بگویم انقلاب ما این بحران را هم پشت سر می‌گذارد و خیلی استوارتر، تنومندتر و شفا‌ف‌تر به پیش می‌رود. 

پسر شجاع بازدید : 168 یکشنبه 11 مهر 1389 نظرات (0)

 محمد كوثري نماينده مردم تهران  با اشاره به سخنان رهبر انقلاب در نمازجمعه تهران، گفت:

پس از صحبت‌هاي ايشان ديديم كه قضايا هنوز ادامه دارد و روز شنبه كساني به خيابان‌ها آمدند كه هدف اصلي آنها درگيري و اغتشاش بود آنهم در روز 30 خرداد كه براي منافقين نيز يك روز بخصوص است. 
اين كميسيون بر اساس وظايف خود وارد بحث شد و يك كميته 9 نفره متشكل از 6 نفر از هيئت رئيسه و 3 مسئول كميته‌هاي امنيت، دفاع و سياست خارجي تشكيل داد تا با كانديداها و افراد تاثيرگذار ديدار كنند. 
اولين ديدار ما با محسن رضايي يكي از كانديداهاي انتخابات بود كه در اين ديدار مطالب را بي‌پرده با وي مطرح كرديم و ايشان هم گفتند كه در چارچوب قانون موضوع را پيگيري خواهم كرد و پس از مراجعه آقاي رضايي به شوراي نگهبان وي در خصوص عدم تخلف در انتخابات قانع شد. 
هرچند بيانيه آقاي رضايي آنطور كه ما مي‌خواستيم نبود، ولي ايشان نظر خود را بيان كردند.

نفر دوم موسوی بود . در ابتداي اين ديدار آقاي بروجردي به عنوان رئيس كميسيون امنيت ملي و سياست خارجي مجلس توضيحاتي به آقاي موسوي دادند و گفتند شما در انتخابات دم از قانون‌گرايي مي‌زديد و مي‌گفتيد كه دولت قانون گريز است اما امروز چه شده است كه برخلاف قانون عمل مي‌كنيد ؟
كوثري گفت: آقاي موسوي ابتدا در برابر اين توضيحات سكوت كرد و سپس گفت‌ دولت از بيت‌المال در انتخابات سوء استفاده كرده و وزارت كشور نيز مرتكب تخلفاتي شده است و تعدادي از اعضاي شوراي نگهبان نيز از احمدي‌نژاد طرفداري كردند. 
یکی از مبلغین موسوی در اعترافات خود گفته است كار ما اين بود كه به جاي نظرسنجي اقدام به نظرسازي كنيم و اينگونه به آقاي موسوي تلقين كنيم كه او قطعا پيروز انتخابات خواهد بود.
بنده در فرمانداري نماينده آقاي موسوي را ديدم كه هر آنچه را كه بنظرش مي‌رسيد، مطرح مي‌كرد و به آن رسيدگي مي‌شد و وقتي اين موضوعات را به آقاي موسوي گوشزد كرديم با كمال تاسف ايشان گفتند اگر همه هم قبول كنند من يكي هم قبول نخواهم كرد. 
آقاي هاشمي در ابتداي اين ديدار پس از اظهار لطف به مقام معظم رهبري، گفتند كه من قصد داشتم بيانيه‌اي در اين خصوص صادر كنم اما كسي نيستم كه زير فشار اقدام به صدور بيانيه كنم. منظور ايشان از اعمال فشار دستگيري دخترشان در اغتشاشات بود. 
گويا دختر آقاي هاشمي به ايشان گفته بود كه من براي خوردن ساندويچ به آن خيابان رفته بودم اما من را دستگير كردند. 
نهايتا از آقاي هاشمي خواستيم تا بيانيه‌اي صادر كنند و ايشان نيز اين را قبول كردند اما پس از تهيه اين بيانيه ديديم كه همان حرف‌هاي آقاي موسوي يعني ابطال انتخابات را در بيانيه آورده بودند كه مقام معظم رهبري به صراحت در نماز جمعه با ابطال انتخابات مخالفت كردند و به اين ترتيب بيانيه آقاي هاشمي صادر نشود. 
من به آقاي هاشمي گفتم بيائيد اختلافات را كنار بگذاريد كه آقاي هاشمي با عصبانيت گفت كه هيچ اختلافي وجود ندارد و من به ايشان در مورد اختلافش با مقام معظم رهبري صحبت كردم و گفتم ايشان رهبر انقلاب هستند و بياناتشان بايد فصل‌الخطاب باشد و آقاي هاشمي گفتند من با اين موضوع مشكلي ندارم. 
آقاي هاشمي اختلاف خود با احمدي‌نژاد را تاييد كرد و افزود من از اول با ايشان مشكل داشتم اما اگر رفتارش را كنار بگذارد من اين موضوع را پيگيري نخواهم كرد.
‌ در اين ديدار معلوم شد كه آقاي كروبي در جريان بسياري از مسائل نيستند و به ايشان گفتيم حتي اطرافيانتان مثل آقاي كرباسچي به شما اعتقادي ندارند و وقتي به آقاي كروبي گفتيم كه ميرحسين موسوي در برخي از شهرها نفر اول شده است، اصلا خبر نداشتند و از اين موضوع ابراز تعجب كردند.

 به آقاي كروبي عرض كرديم شما چرا نماينده به شوراي نگهبان معرفي نكرديد و ايشان نيز جواب داد من آقاي كرباسچي را به عنوان نماينده خود انتخاب كردم اما آقاي موسوي نگذاشت او به شوراي نگهبان برود. 
سازمان مجاهدين انقلاب و در راس آنها بهزاد نبوي با تشكيل كميته ايكس حوادث كشور را اداره مي‌كرد و در خانه‌اي در منطقه قيطريه تهران با استفاده از هنرپيشه‌ها و افراد شاخص استوديويي درست كردند كه در اين استوديو عليه نظام و انتخابات مصاحبه مي‌كردند و مستقيم بر روي شبكه بي‌بي‌سي فارسي پخش مي‌شد. 
گروهك نهضت آزادي از يك سال قبل با آمريكايي‌ها بر سر ايجاد شبهه انتخابات به توافق رسيده بودند
در مجلس شوراي اسلامي نيز يك نامه با 100 امضا از سوي نمايندگان جمع شد كه در آن خواستار محاكمه مسببان اغتشاشات اخير بخصوص آقاي موسوي بودند كه اين امر به قوه قضائيه واگذار شد.

 قتل ندا آقا سلطان يك موضوع ساختگي و حساب شده بود و برخي افراد در اين رابطه دستگير شدند و حتي در عرض 20 ساعت پس از كشته شدن او كه مي‌بايست جسد در پزشكي قانوني باقي مي‌ماند، خاك شد و مادر ايشان گفت من از هيچ كس شكايتي ندارم. 
دشمن با اين كارها قصد دارد تا احساسات مردم را جريحه‌دار كند.

پسر شجاع بازدید : 163 یکشنبه 11 مهر 1389 نظرات (0)
سوالاتی از حاج حیدر رحیم پور ازغدی

۱ - چرا هر گاه احمدي نژاد بر مغرب زمين مي تازد مثلاً حقوق بشر در غرب را به چالش مي کشد يا به مولودش -اسرائيل- حمله مي کند، برخي در داخل اورا تحقير و توبيخ مي کنند.


مستحضر باشيد که 30 سال پيش هم هنگامي که شهيد رجايي به سازمان ملل رفت، سرآغاز براي نشان دادن چهره واقعي اين سازمان و شبهات گمراه کننده مدافع حقوق بشرش، پاهاي خود را از جوراب بيرون آورد و روي ميز گذاشت و گفت:

 از سازمان مي خواهم بگويد چرا اين پاها اين چنين شده است! و شخصي براي اولين بار سازمان ملل را افشا و رسوا کرد. ليکن مجاهدين خلق(منافقين)، همانها که با ترور عزيزاني چون رجايي آشکار شدند، در همه جا نشر مي دادند که چنين حرکتي از رييس‌جمهوري، باعث تحقير کشور بزرگ ايران است. چرا که ضربه رجايي آنچنان مؤثر افتاده بود که همه نيروهايشان را مأمور کرده بودند صورت مسئله را از ذهن ها بزدايند و اگر مي خواهيد تأثير شورا را دريابيد، به عکس العمل استعمار و استثمار و گفتار و کردار عمال و همفکران دشمن در کشور بنگريد.


۲-  : در مورد احمدي‌نژاد مي گويند که او متمايل به انجمن حجتيه است، چون نام حضرت صاحب الامر عليه السلام را زياد بر زبان مي آورد و سعي در طرح مباحث موعود آخرالزمان و مهدويت مي کند. حضرت عالي که سالها انجمن را رصد کرده ايد و شاخصه هاي انجمني ها را خوب مي شناسيد، چه قضاوتي داريد؟


اولاً، شيعه موظف است هميشه آماده ظهور آخرين پيشواي معصوم خود باشد و مؤمنان بايد هميشه دعاي فرج بخوانند. با اين فرق که شيعه علوي مدام چون سربازي به آب و آتش مي زند تا زمينه را براي ظهور حضرتش آماده سازد، همان گونه که يک ميزبان باشعور تا مي‌تواند براي ميهمان خود وسايل پذيرايي بيشتر را تهيه مي‌کند.

 در اين صورت اگر احمدي‌نژاد با ظلم و کفر مبارزه مي کند، زمينه ظهور حضرت را فراهم مي کند اما اگر مي‌خواهد با اشک و آه و سور چراني‌ها و چراغاني و سرود و موسيقي امام را جذب کند و به ياري مستمندان بکشاند و هر گاه درد دل دارد، بجاي فرياد به ظالمان، مي رود شکايت نامه اش را به ضميمه مقداري پول در چاه جمکران مي ريزد، حق با آقايي است که مي گويد چرا احمدي‌نژاد دائم متبرک به ذکر امام قائم به سيف مي باشد.


ثانياً، من خود را موظف دانسته که پيرامون انجمن حجتيه تحليل مفصلي بنويسم و مردم را آگاه سازم که: انجمن حجتيه تا سال 42، که متدينين کوچکترين حرکت سياسي نداشتند، بهترين انجمن بود و تا سال 56 هم با مجوز بسياري از مراجع به کار خود ادامه مي داد، سال 56 پس از فاجعه ميدان ژاله فرمان داد ديگر سکوت جايز نيست، به صف مردم بپيونديد.

 و فروردين سال 58 هم حکم صادر که همه انجمني ها به جمهوري اسلامي راي بدهند. پس از رسميت جمهوري اسلامي هم در شرايطي که پيري 90 ساله و بازنشسته بود، نامه داد که شيعه به فرمان يازدهمين پيشواي خود موظف است از مراجع خود اطاعت و تقليد کنند و بنابراين همگان موظف به اطاعت از فقيه اعظم و امام انقلاب، مرجع عاليقدر امام خميني مي باشند.

 سال 62 چون بوسيله اعلاميه، امام دريافت که مديريت بعدي انجمن، که عضو انجمن فلسفه فرح بود، از فرمان امام سرکشي مي کند، حکم تعطيلي همه شعبات انجمن را صادر کرد. لذا اکنون انجمن حجتيه اي وجود ندارد که به خوب و بد آن بپردازيم و بگوييم چه کسي انجمني مي باشد و چه کسي نيست.


۳ - تفاوت احمدي‌نژاد با ديگر اصول گرايان چيست؟ چرا خيلي از اصولگرايان جلوي او موضع دارند؟


همان تفاوت حسين بي علي با ابن عباس (پسر عمويِ محدثِ قاريِ قرآن و صحابي بزرگ و اصول‌گرا). هنگامي که حسين(ع) عازم کوفه شد، آن بزرگ مردِ حکيم سياسي اصول‌گرا، جلويش را گرفت و حکم صادر کرد که رفتن تو به کوفه حرام است و اگر مي خواهي خود را بکشي برو، چرا زن و فرزند را مي بري؟ حسين رفت و مکتب پايدار ماند. فرزندان عاقل ابن عباس سلسله بني عباس را آفريدند و 6 امام تندرو! را شهيد ساختند -از امام ششم تا امام يازدهم- آري! به قول دکتر شريعتي درگيري شيعه صفوي و شيعه علوي هميشگي است.


۴ - آيا دعواي دوم خردادي ها با دکتر احمدي‌نژاد از جنس دعواي دکتر مصدق و آيت الله کاشاني است؟


ابداً و هرگز! آنها هر دو صد در صد ملي و جان نثار مردم بودند و اختلافات را عوامِ سياسي بودن مردم و فتنه هاي دشمن آفريد؛ آنها هر دو بيگانه ستيز بودند، ليکن رغبت دوم خرداديها به ساختار جمهوري ليبراليزم بيشتر از جمهوري اسلامي مي باشد، تا بتوانند با فرماندهي ولي فقيه مخالفت مي کنند زيرا خط دهندگانشان مي دانند با فرماندهي ولي فقيه و روي کار آمدن رييس‌جمهور پيرو ولايت فقيه، ايران در ظرف 4 سال صد در صد موفق به تکميل دستگاه هسته‌اي خود مي شود و موشک 3 هزارکيلومتري مي سازد.

 (اما) با وجود رياست مردي آرام و مصلحت جو، مي شود 2 ساله، تأسيسات هسته‌اي کشور را تعطيل کرد. همان طور که همه را نابود کردند و حتي در دانشگاه هاي خود از تدريس اين رشته خودداري کردند. نه! اختلاف مصدق و کاشاني درون گروهي بود و آنها هر دو دشمن بيگانه بودند، ليکن تمايل دوم خرداديها به سياستگزاري هاي غرب قابل انکار نيست.


۵ - بعضي مي گويند احمدي‌نژاد «گوش به حرف نکن» است اين يک انگ است يا واقعيت؟ حسن است يا عيب؟


انتقاد برخي هم به احمدي‌نژاد اين است که مي‌گويند احمدي‌نژاد صاحب نظر نيست و گوش به فرمان رهبر و مطيع بي چون و چراي رهبر است و شما با آنکه مي گوييد گوش به حرف کسي نمي دهد، بپرسيد آيا به جز احمدي‌نژاد کدام رئيس جمهور بود که در برنامه ريزيهاي اقتصادي خود، از همه بزرگان رشته براي اظهار نظر و نقد و انتقاد دعوت کند و چرا وقتي خواست در آن مجلس شرکت نکردند؟!



۶ - قبل از احمدي نژاد راستي ها به چپي ها مي گفتند بي دين و چپي ها به راستي ها مي گفتند انحصار طلب و ديکتاتور؛ با اين همه اختلاف چرا چپ و راست عليه او متحد شده اند؟


اگر درسهايي را که در کلاسهاي 12 سال پيش گفته بودم، به خاطر داشتيد، اين سؤال را نمي کرديد، زيرا من مکرر گفته ام چپ و راست 2 شاخه فلاخني مي باشند که دسته آن در کف سنگ پران مي باشد و 2 شريک اقتصادي اند که در 2 دفتر کار به رقابت مي پردازند.

 ظريف ترش آنکه رهبر فعلي در 22 سالگي آنگاه که کوکاکولا و پپسي به جان هم افتاده بودند، فرمود بيهوده به سر و کله يکديگر نزنيد پول هر دو شيشه به يک جيب مي رود. دليل آشکار هم اينکه پس از انتخاب احمدي‌نژاد، 2 شاخه فلاخن در هم تافتند و اينک چماقي گشته اند که بر سر عدالتخواهي مي خورد، زيرا احمدي‌نژاد بي پروا تا توانست دزدي‌هاي 30 ساله گذشته رابه صندوق بيت المال برگرداند. خدا پدر اينها را بيامرزد که چون امير عدالتخواهان فرقش را نشکافتند و بخاطر خود او را بر منبر ها لعن نمي کنند.


پسر شجاع بازدید : 217 یکشنبه 11 مهر 1389 نظرات (0)
در حالی که اغتشاشگران و طرفداران منافق موسوی فکر میکردند هاشمی حرف دل آنها را میزند

اما هاشمی روی قانون تاکید فراوانی کرد و دوستانش را نا امید کرد !!!

آنها منتظر بودند هاشمی دولت را توهین کنه و تمام حرفهای موسوی را تکرار کنه اما هاشمی به آنها بد جوری ضد حال زد ...حالا راه برید هاشمی را هم توهین کنید چون شماها فقط توهین کردن را خوب بلدید..

گزارش حاشیه نماز جمعه امروز

* در نماز جمعه امروز تهران چهره‌‌هايي چون امامي كاشاني، علي‌اكبر ناطق نوري، مهدي كروبي، حسن روحاني، علي فلاحيان، مجيد انصاري، محسن رضايي، ميرحسين موسوي، محمد هاشمي، عليخاني، ميرمحمدي، باهنر ، مرتضوي و علي رازيني حضور داشتند.

* عدم حضور سيدمحمد خاتمي در نماز جمعه امروز تهران، باعث شكايت حاميان موسوي شده بود، آنها مي‌گفتند چرا بايد خاتمي در برهه‌هاي حساس جاخالي دهد.

* حدود 40 زن با چادرهاي سبز در نماز جمعه امروز حضور داشتند.

* برخي طرفداران موسوي نماز را به امامت هاشمي اقامه نكردند و فقط تماشاچي نمازگزاران بودند .در هنگام اقامه نماز، تعدادي از حاميان موسوي دست‌هاي خود را كه روبان‌هاي سبز به آنها بسته شده بود، به بالاي سرهاي خود برده بودند.

* گرماي حدود 40 درجه هوا باعث شد برخي حاميان موسوي، قبل از اذان ظهر، محل نماز جمعه را ترك كنند.

* حضور خبرنگاران خارجي در اطراف دانشگاه تهران و مصاحبه آنها با حاميان موسوي قابل توجه بود.


* يكي ديگر از نكات نماز جمعه اين هفته تهران،‌ حضور نمازجمعه اولي‌ها بود كه بعضاً اصول اوليه نماز را نمي‌دانستند و با ديگر نمازگزاران هماهنگي لازم را نداشتند.

* برخي هواداران موسوي در خيابان‌هاي اطراف نماز جمعه از جمله خيابان‌ انقلاب، قدس و طالقاني حضور داشتند و دائماً شعارهاي

«الله‌اكبر»، «ياحسين، ميرحسين»، «هاشمي زنده باد، موسوي پاينده باد»، «ما اهل كوفه نيستيم، پول بگيريم بايستيم»، « درود بر خميني، سلام بر موسوي»، «ايراني مي‌ميرد؛ ذلت نمي‌پذيرد»، «هاشمي‌، هاشمي،‌ سكوت كني خائني»،

* برخي از هواداران موسوي كه به توصيه هاي هاشمي گوش نمي كردند، مقابل درب شرقي نماز جمعه حضور داشتند و سرود «يار دبستاني من» را مي خواندند.

* برخي از هواداران موسوي كه بدنبال تخريب و درگيري و آشوب بودند و از ترس مردم صورت‌هاي خود را پوشانده بودند، ديگر هواداران موسوي را به شكستن درب دانشگاه و ورود به محوطه اين دانشگاه و ايجاد آشوب و بلوا ترغيب مي‌كردند. اما تلاش آنها ثمري در پي نداشت.

*محمد هاشمي نيز مچ‌بند سبزي به دست خود بسته بود و دو انگشت خود را به نشانه پيروزي به سمت هواداران موسوي گرفته بود.

* هادي غفاري و محسن رضايي در بين هواداران موسوي حضور پيدا كردند. برخي افراد مشكوك مهدي كروبي و هادي غفاري را مورد ضرب و شتم قرار دادند.

* هنگام ورود هاشمي‌رفسنجاني به دانشگاه تهران، حاميان موسوي با تجمع مقابل درب دانشگاه مانع ورود هاشمي به دانشگاه شده بودند. به همين دليل و براي پراكنده كردن اين افراد و تسهيل در ورود هاشمي به دانشگاه، نيروي انتظامي گاز اشك‌آوري به سمت اين افراد پرتاب كرد و آنها را پراكنده كرد. در اين بين ماشين‌هاي تيم حفاظت هاشمي‌رفسنجاني مورد حمله هواداران موسوي قرار گرفت و صدمه ديد.


* هواداران موسوي در درون دانشگاه تهران كه با علايم مشخص قابل شناسايي بودند، در اطراف جايگاه ايستاده بودند و در بين سخنان سيدرضا تقوي به صورت مداوم و با سر دادن شعارهايي در حمايت از موسوي و هاشمي در صدد برهم زدن نظم نماز جمعه بودند. كه تقوي بي اعتنا به آنها سخنان خود را ادامه داد.

* با پايان يافتن خطبه‌هاي هاشمي رفسنجاني، جمعي از حاميان موسوي، مواضع وي را سازشكارانه خواندند.

* برخي حاضران در نماز جمعه به خبرنگار فارس گفتند از دانشجويان دانشگاه آزاد قزوين، گرمسار و ورامين هستند كه به نماز جمعه آورده شده‌اند. 


* در ابتداي خطبه دوم نماز جمعه، مير حسين موسوي در ساعت 13:35 و با شرايط ويژه حفاظتي وارد دانشگاه تهران شد و از درب مسئولين به جايگاه رفت. در اين هنگام برخي از هواداران وي كه در آن محوطه حضور داشتند، بدون توجه به سخنان هاشمي‌رفسنجاني شروع به سر دادن شعار «درود بر موسوي» كردند كه در مقابل اين اقدام، نمازگزاران نيز شعار « مرگ بر منافق» سر دادند. موسوي پس از 20 سال در نماز جمعه شركت مي كرد.


هواداران موسوي شعار «الله‌اكبر» سر دادند و هاشمي نيز در واكنش به اين شعارهاي نمازگزاران اظهار داشت: "اجازه بدهيد، من كه بهتر از شما مي‌گويم. ول كنيد. "

* با پايان خطبه دوم و پيش از آغاز نماز وحدت‌بخش جمعه، بيشتر هواداران موسوي كه در طول ايراد خطبه‌هاي نماز جمعه توسط هاشمي‌رفسنجاني، در محوطه دانشگاه ايستاده و با شعارهاي خود قصد ايجاد ناآرامي داشتند، بدون اقامه نماز جمعه از دانشگاه تهران خارج شدند.

* جمعي از حاميان موسوي كه تعداد آنها حدود 700 نفر بود، پس از پايان نماز جمعه به سمت ميدان انقلاب و سپس بلوار كشاورز و ميدان ولي‌عصر راهپيمايي كردند.

*زهرا رهنورد به همراه تعدادي از همسر افراد بازداشت شده در آشوب‌هاي اخير، در نماز جمعه امروز شركت داشتند.

* برخي حاميان موسوي از جمعيت اندك هواداران موسوي در نماز جمعه تهران به شدت شاكي بودند.

* پس از پايان خطبه‌هاي نماز جمعه نمازگزاران،‌ نماز را به امامت هاشمي‌رفسنجاني اقامه كردند. نكته قابل توجه اينجا بود كه هواداران موسوي كه در خيابان قدس حضور داشتند، بدون اينكه به صفوف نماز اتصال داشته باشند و همچنين در قالب گروه‌هاي چند نفره و با فاصله‌هاي زياد از هم و گاهاً مختلط، نماز خود را خواندند.


* پس از پايان نماز نيز هواداران موسوي در خيابان‌هاي اطراف دانشگاه به راهپيمايي پرداخته و در مقابل شعارهاي مجري نماز جمعه،‌ شعارهايي از جمله «مرگ بر چين»،‌ «مرگ بر روسيه»، «ما همه سرباز توايم موسوي، گوش به فرمان توايم موسوي» و «هاشمي زنده باد، موسوي پاينده باد» سر مي‌دادند.

* تعداد شركت كنندگان نماز جمعه اين هفته تهران عليرغم دعوت سايت هاي حامي مير حسين موسوي در داخل وخارج كشور و حتي آموزش اقامه نماز، در حد نماز جمعه هاي معمولي بود. بعنوان مثال جمعيت نماز جمعه در خيابان طالقاني به ميدان فلسطين هم نرسيد و با اين ميدان فاصله زيادي داشت. اين در حالي است كه در نماز چند هفته قبل، جمعيت تا نزديكي خيابان استاد نجات اللهي حضور داشت.

* سانحه سقوط هواپيما توپولف كه در آن 168 نفر از جان خود را از دست دادند از موضوعات مهمي بود كه هاشمي رفسنجاني در نماز جمعه امروز به آن اشاره نكرد

ایراد دیگر سخنان هاشمی :

اين بخش از سخنان او كاملا خلاف قانون بود، يعني كسي كه ابتدا مردم را دعوت به قانون مي‌كند در بند سوم صحبتش بحث از آزادي زندانيان مي‌كند، هاشمي بايد بداند قاضي نيست و قانون و قوه قضائيه بايد قضاوت كنند. 
هاشمي مطابق همان بند اول صحبتش كه گفت همه بايد تابع قانون باشيم، بايد مي‌گفت كه قانون به امور زندانيان رسيدگي كند و آنهايي را كه مجرم هستند به سزاي اعمالشان برساند و آنهايي كه درحد آزاد كردن هستند را آزاد كند، نه اينكه در نماز جمعه خودش را جاي قاضي قرار بدهد و بگويد اتفاقي نيافتاده و فرمان به آزادي زندانيان بدهد. 

 بخش چهارم سخنان هاشمي هم خلاف قانون بود، اگر در اين اغتشاشات كسي آسيب ديده بايد ديد مجرم كيست؟ مجرم كسي است  كه با علم به اينكه درگيري ايجاد مي‌شود تظاهرات و تجمع غيرقانوني مي‌كند. 

 كسي كه آمده تجمع غيرقانوني كرده و افرادي را مجروح كرده و خودش هم مجروح شده با كسي كه آمده آرامش را ايجاد كند و مجروح مي‌شود يكي نيست و در اين بحث هاشمي بسيار گنگ صحبت كرد و ترديد جديدي ايجاد كرد، مردم دچار ترديد نشده‌اند، يك عده از خواص و نخبگان ساده‌لوح ما دچار ترديد شده‌اند، كساني كه در شب انتخابات بحث تقلب را مطرح كرده‌اند ترديد را به جان مردم انداخته‌اند.


 هاشمي بايد به واسطه نامه‌اي كه براي رهبري نوشت و به نوعي دعوت به نافرماني مدني كرد، عذرخواهي مي‌كرد.


 لذا هاشمي در اين خطبه به تكليف تاريخي خود عمل نكرد و رسالتي را كه طالقاني در آن مقطع خيلي خوب انجام داد او در اين مقطع انجام نداد و حتي مشابه آيت‌الله خزعلي هم عمل نكرد، خزعلي وقتي ديد اطرافيانش راه ديگري را مي‌روند به صراحت از آنها تبري جست و از آنها فاصله گرفت ولي هاشمي با علم بر اينكه فرزندانش در سازماندهي و حركت دادن مردم به خيابان‌ها در انتخابات نقش داشتند اشاره‌اي به اين ماجرا نكرد و تاريخ در مورد او قضاوت خواهد كرد.


 جا داشت هاشمي تاكيد كند كه فصل‌الخطاب همه ما مقام معظم رهبري است و همه را به اين راه دعوت كند ولي من در صحبتش نشنيدم كه از رهبري سخن بگويد در حالي كه مقام معظم رهبري در سخنانشان از هاشمي خيلي دفاع كردند و جا داشت هاشمي به دوستانشان كه برخي از آنها هتاك هستند به خاطر بي‌حرمتي‌هايي كه نسبت به رهبري داشتند تذكر مي‌داد.

علی رغم این ضعفها که ازش بعید هم نبود ضد حال خوبی برای طرفداران موسوی بود 

پسر شجاع بازدید : 202 یکشنبه 11 مهر 1389 نظرات (0)
سخنان آیت الله یزدی :

 در حكومت اسلامي مشروعيت و مقبوليت با يكديگر متفاوت است و همراهي مردم، براي حكومت مشروعيت ايجاد نمي‌كند. 
آقاي هاشمي رفسنجاني در خطبه‌ اول و دوم خود زيربناي ديگري را مطرح كرده است كه مي‌خواهم بگويم حتما ايشان اشتباه كرده و اشتباه مي‌كنند. به آنچه مورد اتفاق فقهاي اسلامي و شيعه‌ي اثني عشري است توجه نشده است و آن مساله‌ي حق حاكميت در نظام جمهوري اسلامي ايران است كه ناشي از مردم و خداوند متعال است
مشروعيت حاكميت در اسلام از طرف خداوند است و مقبوليت حاكميت با همراهي مردم است.

 درست است كه بدون همراهي مردم هيچ حاكم اسلامي نمي‌تواند كاري انجام دهد اما همراهي مردم، مشروعيت حكومت را ايجاد نمي‌كند حتي در مورد پيامبر اسلام (ص) هم اين‌گونه بود.

 تاريخي كه ايشان ذكر كردند و البته بخشي از آن را اشاره كرده و بخشي را اشاره نكرده‌اند در واقع اين است كه پيامبر خدا به غير از مقام پيامبري، رهبر و امام هستند. به حكم آيات شريفه‌ي معين كه از جمله در هشت آيه‌ي قرآن از كلمه‌ي اطيعوا الله و اطيعوا الرسول نام برده شده است تماما مويد اين مطلب است كه براي پيامبر اكرم (ص) در كنار وظايف پيامبري، كارهاي نظارتي و كارهايي كه توسط حاكم جامعه انجام مي‌شود در نظر گرفته شده بود. 

 اما آيات ديگري هست كه ولايت رسول را قرار داده است. در طول جنگ مصادره‌ي اموال و خراب كردن مسجد منافقين تماما دستورات حكومتي بوده است. 
پيامبر ص  همه‌جا رافت و مهرباني و رحمت نمي‌كرده است. در جايي كه لازم بوده جنگ كرده و دستور تخريب مسجد ضرار را داده است و اين امر لازم بوده است.

 اصل مهمي كه زيربناي حكومت اسلامي است، مورد توجه آقاي هاشمي قرار نگرفت اين‌كه اگر مردم باشند حكومت هست و اگر نباشند نيست، اين غلط است. شك نداريم كه علي‌(ع) خليفه‌ي پيامبر (ص) است اما زماني كه پيامبر (ص) رحلت نمودند مردم با ايشان همراهي نكردند. آيا اين مساله به اين معنا بود كه حضرت علي (ع) خليفه نبود، اين گونه نيست.

 حضرت علي(ع) كنار نرفتند و در حد توان حتي مردم را ارشاد و راهنمايي كردند. يعني اميرالمومنين در 25 سال خليفه‌ي مسلمين بودند به عبارت ديگر ايشان مشروعيت را داشتند اما مقبوليت نبود. بعد از مرگ عثمان مي‌بينيم كه مردم همراهي كردند و علي (ع) خليفه شد. 
اين مساله كه مشروعيت با مقبوليت متفاوت است زيربناي اسلامي است كه از زمان پيامبر اكرم (ص)‌،‌ائمه معصومين،غيبت كبري و در زمان ما اين گونه است كه ولي فقيه با دستور الهي، ولي امر است و حضور مردم امكان عمل و استيفاي حق را مي‌رساند.

‌ آقاي هاشمي رفسنجاني به اين مساله مهم اسلامي بي‌توجهي كردند و هم خطبه‌ي اول و هم در خطبه‌ي دوم به گونه‌اي بحث كردند كه فقط حكومت مردمي است. 
مساله نصب الهي مطرح است و اين‌كه ولي فقيه در زمان غيبت ولي امر از جانب امام زمان(عج) است،  فتواي بيشتر فقها اين است كه او بايد اعلام حضور كند و مردم بايد با او همراهي كنند. 
در زمان امام خميني(ره) نيز هنوز شاه حكومت مي‌كرد كه امام به اتكاي ولي فقيه دستورات حكومتي صادر مي‌كردند كه عدم اجازه از شوهر و پدر در مورد به خيابان آمدن زنان و دختران يكي از اين دستورات حكومتي بوده است.

ايشان در خطبه دوم موضوع بذر ترديد افشاندن را مطرح كردند كه بايد از ايشان پرسيد چه كسي براي اولين بار اين بذر را در جامعه گسترش داد.
وي افزود: قبل از انتخابات چه كسي نامه نوشت و گفت "آتش فتنه را دور سازيد " هنوز كه انتخابات آغاز نشده بود، آيا اين نامه بذر ترديد نبود. 
مطرح شدن تشكيل كميته صيانت از آراي نيز يك موضوع غيرقانوني بود كه اين موضوع نيز سبب ايجاد بذر ترديد در جامعه شد
آقاي هاشمي رفسنجاني رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام است و اين سخنان در خور مصلحت نظام نبود. 

 هاشمي رفسنجاني  اشاره كردند كه در اين انتخابات بذر ترديد افشانده شد، من از ايشان سئوال مي‌كنم كه نخستين كسي كه بذر ترديد در جامعه پاشيد‌، چه كسي بود؟

 قبل از انتخابات چه كسي به مقام معظم رهبري نامه نوشت و در آن نامه اشاره كرده بود كه در خيابان‌ها آتش فتنه برپا شد و چنين و چنان خواهد شد؟

 آيا اين بذر ترديد نبود كه در زمينه انتخابات افشانده شد؟

 آيا خود هاشمي رفسنجاني با نامه بدون سلام خود بذر ترديد را نيفشانده است.

يزدي با اشاره به غيرقانوني بودن كميته صيانت از آرا گفت:

 قانون ، نظارت بر انتخابات را به شوراي نگهبان و اجراي آن را به وزارت كشور محول كرده است، من نمي‌خواهم اسم فردي را كه به دست ايشان منصوب شده است، بگويم. 
همان شوراي نگهبان و وزارت كشوري كه ناظر و مجري انتخابات رياست جمهوري دوره‌هاي گذشته بوده است، اين انتخابات را نظارت و برگزار كرده است، چطور در آن زمان اين بحث‌ها نبود، اما اكنون عده‌اي مسئله خيانت و تقلب را مطرح مي‌كنند، آقاي هاشمي مسئله خيانت و تقلب در انتخابات را چه كسي و در كجا مطرح كرده است.

 هنوز كه انتخابات به پايان نرسيده بود، برخي‌ها سخن از خيانت در انتخابات مي‌زدند، اين چه معنايي دارد؟ 
بايد با آنهايي كه بذر ترديد را در جامعه افشانده و كساني كه اين بذر را آبياري كردند، كه اين بذر سر از زمين درآورده و به خيابان‌ها ريخته و به جان و مال مردم تجاوز كرده و دو هفته امنيت كشور را زيرسئوال برده، برخورد قانوني شود.
هاشمي‌رفسنجاني در نماز جمعه پيشنهاد مي‌كند كه بازداشت‌شدگان حوادث انتخابات آزاد شوند، ايشان رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام هستند و بايد به مسائل در حيطه كارشان بپردازند، كار آزاد يا بازداشت‌كردن دستگيرشدگان بر عهده دستگاه قضايي است.

 اگر شما طرفدار حفظ قانون هستيد، چرا مي‌گوييد اين افراد را آزاد كنيد، شما مي‌توانيد بگوييد كه به پرونده دستگيرشدگان اغتشاشات اخير رسيدگي شود اما نبايد از طرف دستگاه‌هاي قضايي حكم صادر كنيد. 
طبيعي است كه در يك فتنه عده‌اي دستگير مي‌شوند و آنهايي كه مشكل ندارند آزاد مي‌شوند و كساني كه پول مي‌گيرند و در متن تخريب قرار مي‌گيرند، مجازات مي‌شوند. 
اگر از من بپرسند كه دستگيرشدگان را چه كار كنند، من مي‌گويم كه بايد آنها را مجازات كنند، براي اينكه مملكت قانون دارد. 
من به عنوان يك فرد از آقاي هاشمي رفسنجاني مي‌پرسم كه شما چه كاره هستيد كه مي‌گوييد دستگيرشدگان انتخابات بايد آزاد شوند، اگر خيرخواه مردم و نظام هستيد، بايد توجه كنيد كه در بررسي‌ پرونده اين افراد بايد دقت بيشتري شود. 
بعد از مسائل انتخابات و فتنه‌ها اين دوره و سخنراني‌ مقام معظم رهبري در 22 خرداد، سكوت طولاني‌ مدت آقاي هاشمي رفسنجاني يعني چه؟ آيا اين سكوت نوعي حمايت و طرفداري و پشتيباني از مخالفان و تاييدكردن اغتشاشات اخير نيست. 
من به عنوان يك دوست و همكار آقاي هاشمي رفسنجاني و نايب رئيس مجلس خبرگان رهبري از رئيس مجلس خبرگان مي‌پرسم كه اگر خيرخواه مردم و نظام هستيد، چرا در اين مدت سكوت كرديد؟ چرا آدم‌كشي و تجاوز به حقوق مردم را محكوم نكرديد. 

 ايشان در خطبه‌هاي نماز جمعه گفتند كه شوراي نگهبان با وظايف خود عمل نكرده است. من در دو دوره‌اي كه در شوراي نگهبان بودم، در پيشگاه خداوند شهادت مي‌دهم كه حتي يك جا طرفداري از جناحي صورت نگرفته‌ و فقط بر اساس قانون و شرع اسلام عمل شده است.
يزدي با اشاره به اينكه گزارش تفصيلي شوراي نگهبان پيرامون انتخابات به‌ زودي چاپ مي‌شود، اظهار داشت:

 اين گزارش در 50 تا 60 صفحه تهيه شده و در آن به ريزمسائل پيرامون انتخابات رياست جمهوري اشاره شده است. 
اين گزارش فردا يا دو روز ديگر منتشر مي‌شود تا عموم مردم در جريان مسائل انتخابات قرار بگيرند. 
اينكه گفته مي‌شود كه فضا را آماده كنيد تا هر كسي مي‌تواند حرف بزند و مردم تصميم بگيرند، يعني ميرحسين موسوي بگويد بايد انتخابات باطل شود و مردم نيز عمل كنند، اين حرف چه خاصيتي دارد.

 آقاي هاشمي شما با همه سوابقي كه داشته‌ايد و داريد مصلحت كشور اين طور ايجاب مي‌كند همه دلسوزان نظام به ايشان توصيه كرده بودند كه اين نماز جمعه بايد وحدت‌آفرين باشد، شما با بيان اين سخنان خود ايجاد اختلاف كرده‌ايد. 
جريانات اخير براي مردم روشن كرد كه اقداماتي قبل از انتخابات طراحي شده بود كه به دنبال براندازي و واژگون‌ كردن حكومت و ساقط‌ ‌كردن رهبري بودند و خوشبختانه پول‌هاي آمريكا و تدبيرهاي شياطين در اين مورد براي مردم رو شد. 
آيا اين مصلحت كشور بود كه عده‌اي جوانان فريب‌خورده به خيابان‌ها بريزند و سوت و كف بزنند و پارچه‌هاي سبز ببندند و بگويند كه اسلام را مي‌خواهند، مگر اكثريت مردم اسلام را نمي‌خواهند؟

 در روز پنجشنبه در جلسه‌اي به همراه برخي دوستان تصميم گرفته بوديم كه با آقاي هاشمي رفسنجاني صحبت كنيم و اين كار را هم كرديم و به ايشان در مورد نظرات خبرگان رهبري و حوزه پيرامون سخنراني ايشان در خطبه‌هاي نماز جمعه تهران مطالبي را گفتيم و اين مطلب را اشاره كرديم كه نبايد مسائل تحريك‌آميز دوباره زنده شود. 
مقام معظم رهبري خطر اغتشاشات را برطرف كردند ولي آقاي هاشمي مجددا دنبال اين است كه خطر را دامن بزند،

من توقع ندارم كه ايشان به آن اندازه‌اي كه مقام معظم رهبري از او تمجيد كردند ايشان هم همين كار را بكنند. كشور در سايه رهبري امنيت و اقتدار دارد و براي آقاي هاشمي هم مثل روز روشن است كه اگر رهبري نباشد كشور اداره نمي‌شود. 
اگر شوراي نگهبان صحت انتخابات رياست جمهوري را تائيد كرد آقاي هاشمي رفسنجاني ديگر نبايد حرف‌هاي غيرقانوني مطرح كند، من از شخص هاشمي رفسنجاني مي‌خواهم كه به قانون جمهوري اسلامي پايبندي داشته باشند و احترام شوراي نگهبان و مقام معظم رهبري را حفظ كنند.

يزدي در پاسخ به سئوالي اظهار داشت: اگر ميرحسين موسوي در دوره بعدي انتخابات رياست جمهوري شركت كند من صلاحيت او را رد مي‌كنم. 
ميرحسين در جريان برگزاري انتخابات قبل از پايان مهلت قانوني انتخابات، خودش را پيروز ميدان معرفي كرد و تا الان به دنبال ابطال اين دوره از انتخابات بوده است. 
حتي برخي مراجع و علما نيز از برخورد ميرحسين موسوي ناراضي هستند و درخواست او براي ابطال انتخابات را معقول نمي‌دانند. 
قريب به 40 ميليون مردم در انتخابات رياست جمهوري راي دادند چرا و به چه دليلي بايد انتخابات ابطال شود. 
موسوي تا امروز به قانون پايبند نبوده است و حرف منطقي نمي‌زند به گونه‌اي كه دوستان ايشان به او تذكر دادند.
وي با اشاره به بازنگري 10 درصد صندوق‌هاي راي گفت: متاسفانه موسوي در اين بازنگري حضور نيافته بودند و حتي نمايندگانشان نيز حاضر به حضور در اين اقدام نشدند. 

پسر شجاع بازدید : 159 یکشنبه 11 مهر 1389 نظرات (0)
ما اعتقاد داريم همه كساني كه در نظام مقدس جمهوري اسلامي مسئوليتي دارند وام‌دار مجاهدت‌هاي حضرت امام خميني(ره) و مردم شهيدپرور ايران هستند.

ما معتقديم كه اسلام و جمهوري اسلامي هيچ خويشاوندي با احدي ندارد و اگر فردي مقابل اسلام و ولايت فقيه و منافع بحق مردم بايستد به انزوا رانده خواهد شد. البته مردم مي‌دانند و به خوبي اين سفارش كليدي رهبر كبير انقلاب اسلامي را درك كرده‌اند كه بايد پشتيبان ولايت فقيه باشند تا آسيبي به اين مملكت نرسد.

مردم به خوبي دريافته‌اند كه ميزان وضع فعلي افراد است و نه صرفا سوابق و مبارزات گذشته آنها. 

 شما در خطبه‌هاي نمازجمعه اخير بر قانون‌مداري و قناعت به حكم قانون تاكيد نموديد،  اما فقط چند لحظه بعد روند قانوني طي شده در انتخابات دهم را زير سئوال برديد و با القاي شبهه به گونه‌اي سخن رانديد كه گويا تقلب در انتخابات محرز شده و جمهوريت نظام به خطر افتاده و شما به شدت نگران آن هستيد. اما واقعيت اين است كه اين جمهوريت نظام نيست كه به خطر افتاده است بلكه اين وجاهت و مقبوليت شما در نزد مومنان مي‌باشد كه در معرض خطر جدي قرار گرفته است.

 شما كه نداي قانون‌مداري را سر داديد، چرا از اقدامات غيرقانوني برخي افراد و گروه‌ها حمايت كرديد و حتي از دستگيري قانوني عده‌اي از آشوب‌گران و طراحان اصلي اغتشاشات اخير اظهار نگراني نموديد و خواستار آزادي آنها شده و براي آنها اشك ريختيد؟

جناب آقاي هاشمي، شما در خطبه نماز از لزوم وحدت سخن گفتيد اما كمي و فقط كمي بعد، خود آن را نقض نموده و جامعه را به دو دسته تقسيم كرديد و القاي ترديد و شبهه برخي مخالفان نظام را به مردم نسبت داديد. شما بي‌پروا اعلام نموديد كه در كشور بحران وجود دارد.

به راستي چه كساني از شنيدن اين بيان جشن شادي برپا كردند؟

 آيا به نظر شما القاء وجود بحران در كشور به نفع وحدت كشور است؟

آيا نمي‌بينيد كه بلافاصله بعد از اين بيان شما شبكه‌هاي غربي با ذوق‌زدگي اعلام كردند كه اين اولين بار است يك مقام عالي‌رتبه ايران از وجود بحران در نظام سخن مي‌گويد.

 شما به خوبي به معني و بار سياسي چنين بياناتي در عرف رسانه‌اي واقف هستيد اما با وجود اين چنين اشتباه پر هزينه‌اي را مرتكب شديد. در واقع اين نظام نيست كه دچار بحران شده است بلكه با تلخي بايد گفت، به نظر مي‌رسد اين شما هستيد كه در دو راهي انتخاب بين مسير اصلي انقلاب اسلامي و غير آن دچار بحران گشته‌ايد.

 آقاي هاشمي، آيا اين شما نبوديد كه چند ماه قبل از انتخابات با افشاندن بذر شبهه تقلب در انتخابات، فتنه‌ها و آشوب‌هاي اخير را كليد زديد و برخلاف رهنمودهاي مقام ولايت رفتار نموديد؟

 آيا اين همسر شما نبودند كه با نشان دادن راي خود به خبرنگاران از مردم خواستند اگر غير از راي من از صندوق آرائ بيرون آمد به خيابان‌ها بريزند؟

 آيا اين دختر شما نبودند كه اغتشاشگران را تهييج مي‌كردند؟

مسلما مي‌دانيد كه القاي شبهه تقلب در انتخابات و سپس راه‌اندازي آشوب‌هاي خياباني، خود از مراحل اصلي انقلاب‌هاي مخملين مي‌باشند. واقعيت اين است كه شما خواسته يا ناخواسته در يك هجوم همه جانبه بر عليه نظام و ركن ركين آن يعني ولايت فقيه در حال ايفاي نقش اصلي هستيد.

جناب آقاي هاشمي، در خطبه‌هاي نماز از كشتار مسلمانان در كشور چين ابراز نگراني كرديد كه جاي تقدير دارد اما حتي يك كلمه از شهادت مظلومانه سركار خانم دكتر مروه‌الشربيني (شهيده حجاب) سخن نگفتيد. لابد انتظار هم داريد كسي اين حركت شما را اقدامي در جهت نزديكي به غرب براي جلب حمايت‌هاي سياسي بيشتر ارزيابي نكند!

 بنابر موارد فوق‌الذكر و ديگر موارد متعدد، بر هر صاحب عقل سليم و داور عادلي كه روند عملكرد شما در جريان قبل و بعد از انتخابات دهم را مورد ارزيابي منصفانه قرار دهد، آشكار مي‌گردد كه خط شما از خط مشي حضرت امام(ره) و رهبري، كه شرعا و قانونا مكلف به پيروي از آن هستيد، در حال فاصله گرفتن است و متاسفانه جاي هيچ‌گونه شك و ترديدي را در اين مورد به جاي نمي‌گذارد.

پسر شجاع بازدید : 224 یکشنبه 11 مهر 1389 نظرات (0)
 واى بر تو خدا خانه ات را خراب كند، چه پيام زشت و ننگينى براى من آورده اى به خدا سوگند كه تو عبيدالله را از قبول آنچه كه من براى او نوشته بودم بازداشتى و كار را خراب كردى ، من اميدوار بودم كه اين كار به صلح تمام شود، به خدا سوگند حسين تسليم نخواهد شد زيرا روح پدرش در كالبد اوست .

شمر به او گفت : بگو بدانم چه خواهى كرد؟ آيا فرمان امير را اطاعت كرده و با دشمنش خواهى جنگيد و يا كناره خواهى گرفت و من مسئوليت لشكر را به عهده خواهم داشت ؟

عمر بن سعد گفت : اميرى لشكر را به تو واگذار نمى كنم و در اين شايستگى را نمى بينم ، و من خود اين كار را به پايان مى رسانم ، تو امير پياده نظام باش ‍
و سرانجام عمر بن سعد شامگاه روز پنجشنبه نهم محرم الحرام خود را براى جنگ آماده كرد.

امام صادق عليه السلام فرمود: تاسوعا روزى است كه در آن روز امام حسين و اصحابش را محاصره كردند و لشكر كوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمر بن سعد به جهت كثرت لشكر و سپاه اظهار شادمانى و مسرت مى كردند، و در اين روز حسين را تنها و غريب يافتند و دانستند كه ديگر ياورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند كرد.

سپس امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم فداى آن كسى است كه او را غريب و تنها گذاشته و در تضيعيف او كوشيدند.

                            امان نامه  

چون شمر، نامه را از عبيدالله گرفت تا در كربلا به ابن سعد ابلاغ كند، او و عبدالله بن ابى المحل (كه ام البنين عمه او بود) به عبيدالله گفتند: اى امير خواهر زادگان ما همراه با حسين اند، اگر صلاح مى بينى نامه امانى براى آنها بنويس ، عبيدالله پيشنهاد آنها را پذيرفت و به كاتب خود فرمان داد تا امان نامه اى براى آنها بنويسد.

                              رد امان نامه  

عبدالله بن ابى المحل امان نامه را به وسيله غلام خود - كزمان  به كربلا فرستاد، و او پس از ورود به كربلا متن امان نامه را براى فرزندان ام البنين قرائت كرد و گفت : اين امان نامه اى كه عبدالله بن ابى المحل كه از بستگان شماست فرستاده است ،

 آنها در پاسخ كزمان گفتند: سلام ما را به او برسان و بگو: ما را حاجتى به امان نامه تو نيست ، امان خدا بهتر از امان عبيدالله پسر سميه است . 

 همچنين شمر به نزديكى خيام امام آمد و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان عليهم السلام فرزندان على بن ابى طالب عليه السلام (كه مادرشان ام البنين است ) را صدا زد، آنها بيرون آمدند،

شمر به آنها گفت : براى شما از عبيدالله امان گرفته ام ، و آنها متفقا گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشيم و پسر دختر پيامبر امان نداشته باشد؟

                            اعلان جنگ  

پس از رد امان نامه ، عمر بن سعد فرياد زد كه : اى لشكر خدا سوار شويد و شاد باشيد كه به بهشت مى رويد و سواره نظام لشكر بعد از نماز عصر عازم جنگ شد.
در اين هنگام امام حسين عليه السلام در جلوى خيمه خويش نشسته و به شمشير خود تكيه داده و سر بر زانو نهاده بود، زينب كبرى شيون كنان به نزد برادر آمد و گفت : اى برادر! اين فرياد و هياهو را نمى شنوى كه هر لحظه به ما نزديكتر مى شود.

امام حسين عليه السلام سر برداشت و فرمود: خواهرم ! رسول خدا را همين حال در خواب ديدم ، به من فرمود: تو به نزد ما مى آيى .
زينب از شنيدن اين سخنان چنان بى تاب شد كه بى اختيار محكم به صورت خود زد و بناى بى قرارى نهاد.

امام گفت : اى خواهر! جان شيون نيست ، خاموش باش ، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند.
در اين اثنا حضرت عباس بن على آمد و به امام عرض كرد، اى برادر! اين سپاه دشمن است كه تا نزديكى خيمه ها آمده است .

امام در حالى كه برخاست فرمود: اى عباس . جانم فداى تو باد! بر اسب خود سوار شو و از آنها بپرس : مگر چه روى داده ؟ و براى چه به اين جا آمده اند؟
حضرت عباس عليه السلام با بيست سوار كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر از جمله آنان بودند، نزد سپاه دشمن آمد و پرسيد: چه رخ داده و چه رخ داده و چه مى خواهيد؟ گفتند: فرمان امير است كه به شما بگوييم يا حكم او را بپذيريد و يا آماده كارزار شويد!

عباس عليه السلام گفت : از جاى خود حركت نكنيد و شتاب به خرج ندهيد تا نزد ابى عبدالله رفته و پيام شما را به او عرض كنم . آنها پذيرفتند و عباس ‍ بن على عليه السلام به تنهايى نزد امام حسين عليه السلام رفت و ماجرا را به عرض امام رسانيد، و اين در حالى بود كه بيست تن همراهان او سپاه عمر بن سعد را نصيحت مى كردند و آنان را از جنگ با حسين بر حذر مى داشتند و در ضمن از پيشروى آنها به طرف خيمه ها جلوگيرى مى كردند.

سخنان حبيب بن مظاهر و زهير  

حبيب بن مظاهر به زهير بن قين گفت : با اين گروه سخن بايد گفت خواهى تو و اگر خواهى من .
زهير گفت : تو به نصيحت اين قوم آغاز سخن كن .
حبيب رو به سپاه دشمن كرده گفت : بدانيد كه شما بد جماعتى هستيد، همان گروهى كه نزد خدا در قيامت حاضر شوند در حالى كه فرزندان رسول خدا و عترت و اهل بيت او را كشته باشند.

عزره بن قيس گفت : اى حبيب ! تو هر چه خواهى و هرچه مى توانى خود ستايى كن !
زهير گفت : اى عزره ! خداى عزوجل اهل بيت را از هر پليدى دور نموده و آنها را پاك و منزهداشته است ، از خدا بترس كه من خير خواه توام ، تو را به خدا از آن گروه مباش كه يارى گمراهان كنند و به خاطر خشنودى آنان ، نفوسى را كه طيب و طاهرند، بكشند.

عزره گفت : اى زهير! تو از شيعيان اين خاندان نبوده بلكه عثمانى هستى .

زهير گفت : آيا در اينجا بودنم به تو نمى گويد كه من پيرو اين خاندانم ؟ به خدا سوگند كه نامه اى براى او ننوشتم و قاصدى را نزد او نفرستادم و وعده يارى هم به او ندادم ،

 بلكه او را در بين راه ديدار نمودم و هنگامى كه او را ديدم ، رسول خدا و منزلت امام حسين عليه السلام نزد او را به ياد آوردم ، و چون دانستم كه دشمن بر او رحم نخواهد كرد، تصميم به يارى او گرفتم تا جان خود را فداى او كنم ، باشد كه حقوق خدا و پيامبر او را كه شما ناديده گرفته ايد، حفظ كرده باشم .

امام عليه السلام به حضرت عباس بن على فرمود: اگر مى توانى آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تاخير بيندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نياز كنيم و به درگاهش نماز بگزاريم ،  خداى متعال مى داند كه من به خاطر او نماز و تلاوت كتاب او (قرآن ) را دوست دارم .

              يك شب مهلت براى راز و نياز  

                              عصر تاسوعا  

بنا به نقل طبرى عصر پنجشنبه نهم محرم عمرسعد فرمان حمله داد و لشكر به حركت درآمد امام عليه السلام در آن ساعت در بيرون خيمه به شمشيرش تكيه نموده خواب خفيفى بر چشمانش مستولى شد.

و چون زينب كبرى عليهاالسلام سروصداى لشكر عمرسعد را شنيد و جنب و جوش آنها را ديد به نزد امام آمد و عرضه داشت : برادر! اينك دشمن به خيمه ها نزديك شده است .

امام عليه السلام سربرداشت و اوّل اين جمله را گفت :((اِنِّى رَاءيْتُ رَسُولَاللّه ...؛)) اينك جدم رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود: فرزندم به زودى به نزد ما خواهى آمد)).

سپس برادرش ابوالفضل عليه السلام را خطاب كرد و چنين گفت : جانم به قربانت ! سوار شو و با اينها ملاقات كن و انگيزه و هدف آنان را بپرس .

طبق فرمان امام عليه السلام حضرت ابوالفضل با بيست تن كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر نيز در ميان آنان ديده مى شد به سوى دشمن حركت نموده و در مقابل آنان قرار گرفت و انگيزه حركتشان را سؤ ال نمود.

لشكريان عمرسعد در جواب او گفتند: اينك از سوى امير (ابن زياد) حكم تازه اى رسيده است كه بايد شما بيعت كنيد و الا همين الا ن وارد جنگ خواهيم گرديد.
حضرت ابوالفضل به سوى امام برگشت و پيشنهاد آنان را به عرض آن حضرت رسانيد.
امام در پاسخ وى چنين فرمود:
((به سوى آنان بازگرد و اگر توانستى همين امشب را مهلت بگير و جنگ را به فردا موكول بكن تا ما امشب را به نماز و استغفار و مناجات با پروردگارمان بپردازيم ؛ زيرا خدا مى داند كه من به نماز و قرائت قرآن و استغفار و مناجات با خدا علاقه شديد دارم ))
.

ابوالفضل عليه السلام برگشت و تقاضاى مهلت يكشبه نمود. عمرسعد چون در قبول اين پيشنهاد مردد بود موضوع را با فرماندهان لشكر مطرح و نظر آنان را جويا گرديد.
يكى از فرماندهان به نام
((عمروبن حجاج )) گفت : سبحان اللّه ! اگر اينها از ترك و ديلم بودند و چنين مهلتى را از تو درخواست مى كردند بايستى به آنان جواب مثبت مى دادى ((در صورتى كه اينها فرزندان پيامبر هستند))
.

((قيس بن اشعث )) يكى ديگر از فرماندهان گفت : به عقيده من هم بايد به اين درخواست حسين جواب مثبت داد؛ زيرا اين درخواست وى نه براى عقب نشينى آنها از جبهه و نه براى تجديد نظر است بلكه به خدا سوگند ! فردا اينها پيش از تو به جنگ شروع خواهند نمود.

عمرسعد گفت : اگر چنين است پس چرا شب را به آنان مهلت بدهيم ؟

به هرحال ، پس از گفتگوى زياد پاسخ عمرسعد به حضرت ابوالفضل عليه السلام اين بود: ما امشب را به شما مهلت مى دهيم اگر تسليم شديد و به فرمان امير گردن نهاديد به نزد او مى بريم و اگر امتناع كرديد ما هم شما را به حال خود باقى نخواهيم گذاشت و جنگ است كه سرنوشت شما را تعيين خواهد نمود.
و بدينگونه با درخواست امام عليه السلام موافقت گرديد و شب عاشورا به وى مهلت داده شد.

                 امام حسين عليه السلام بيعت نمى كند  

امام ع فرمود : بدانيد ابن زياد بى پدر فرزند زياد زنا زاده مرا در ميان دو راه قرار داده است ؛ يا آن كه شمشيرها از نيام كشيده مى شود و يا آن كه تن به خوارى و پستى داده تسليم او و يزيد گردم و خوارى از ما بسى به دور است .

خدا خوارى ما را نخواهد و پيغمبر و مردمان با ايمان به آن تن ندهند و دامن هاى پاك مادران و جوانان با غيرت و راد مردان با حميت كه هرگز تا راه مرگ و شهادت به روى آنها باز است از راه پستى و مذلت و اطاعت از فرو مايگان نخواهند رفت از خوارى و ذلت ما امتناع دارند اكنون با كمى ياران و پراكنده شدن دوستان براى جنگ آماده ام .             

                          شب عاشورا  

امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: من آن شب نشسته بودم و عمه ام زينب عليها السلام نزد من بود. پدرم حسين عليه السلام عليه السلام اين ابيات را انشاد فرمود و من آن را حفظ كردم و گريه در گلوگاه من گره گشت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نكردم ،

 اما عمه ام زينب كه اين كلمات را بشنيد نتوانست خود را كنترل كند و اشك از ديدگانش مى ريخت .

((اى روزگار، تف بر تو از اين دوستى تو. چقدر تو را صبح هاى روشن و شام هاى تيره است كه بر كشته هاى ياران من يا دوستان من مى گذرد، آرى روزگار به دل نمى پذيرد. كارها بر دست خداى بزرگ است و بس و هر زنده اى بايد اين راه را بپيمايد.))

پدرم دو يا سه بار اين شعر را بخواند تا من مقصودش را فهميدم

هنگامى كه عمه ام زينب اين اشعار را شنيد، خوددارى نتوانست كرد از جاى پريد و دامن كشان و سر برهنه به سوى پدرم دويد وقتى به او رسيد شيون آغاز كرد و گفت :

اى واى از داغديدگان ، اى كاش مرگ زندگى مرا نابود مى كرد.

حسين عليه السلام نظر عميقى به زينب انداخت و به او گفت : خواهر عزيزم ، حلم و بردبارى تو را شيطان نبرد. زينب گفت : يا ابا عبدالله ، پدر و مادرم به فداى تو، جانم به قربان تو حسين اندوه خود را فرو برد ولى اشك در چشمانش مى درخشيد و در زير زبان چنين گفت :

و لو لا المزعجات من الليالى
لما ترك القطا طيب المنام

اگر قطا را در شب وامى گذاشتند مى خوابيد.
قطا مرغى كوچك و سياه رنگ و كاكل دار است به اندازه كبوتر كه سنگ ريزه مى خورد و در فارسى آن را سنگ خوار گويند. در عرب معروف بوده كه اين مرغ در شب خواب خوشى دارد و تا خطرى او را تهديد نكند دست از خواب شيرين بر نمى دارد و از جاى خويش نمى جنبد.

زينب گفت : واى بر من ! آيا مى خواهد تو را از من بگيرند، اين كه دل را بيشتر مى سوزاند.

 آن گاه سيلى به صورت خود نواخت و بى هوش افتاد. امام حسين عليه السلام كنار خواهر آمد، آب به صورت وى پاشيد و گفت :

 خواهر عزيزم ، از خداى بپرهيز و صبر كن ، صبرى كه براى خدا باشد.

هنگامى كه زينب به هوش آمد امام حسين عليه السلام به او گفت : خواهر عزيزم ، تو را سوگند مى دهم كه وقتى من كشته شدم بهر من گريبان چاك مكن ، صورتت را مخراش ، ناله مكن ، شيون مزن .

 على بن الحسين مى گويد: آنگاه پدرم عمه ام را نزد من آورد و بنشانيد و خود نزد يارانش رفت .


         امام حسين عليه السلام و شب عاشورا  

در شب عاشورا همين كه اوضاع به آن حالت درآمد حسين عليه السلام اصحاب  را جمع كرد. امام سجاد عليه السلام فرمود: من نزديك رفتم ببينم پدرم چه مى گويد و آنها چه مى گويند.

 گوش كردم ، ديدم پدرم آغاز كرد:
خدا را ثنا مى گويم به بهترين ثناها، و در همه حال ، چه در سختى و چه در درستى ، چه در راحتى و چه در بلا او را سپاس مى گويم و شكر مى كنم خدايا، تو را حمد مى كنم بر اين نعمت عظما كه ما را به نبوت گرامى داشتى و خاندان ما را خاندان نبوت قرار دادى ، علم قرآن را به ما تعليم دادى كه حقيقت و روح تعليم را مى دانم .

بعد فرمود: يارانى نيك تر و با وفاتر از ياران خودم و اهل بيتى فاضل تر و با مراعات تر از اهل بيت خودم سراغ ندارم .

سپس رو كرد به اصحاب و برادران و عموزادگان و همه مردان مجاهدى كه آن جا بودند و فرمود:

 اين گروه متعرض كسى ديگر غير از من نخواهند شد. اما شما از طرف من آزاديد، از تاريكى شب استفاده كنيد و به هر جا كه مى خواهيد برويد. فقط هر كدام از شما دست يكى از خاندان  مرا كه به تنهايى نمى توانند بروند بگيرد و با خود ببرد.
استغنا و بلند نظرى را ببينيد، هيچ اضهار وحشت و ترسى نمى كند، از احدى استمداد نمى كند، خود را به غير از خدا به احدى محتاج نمى بيند.
امام حسين عليه السلام اهل تعارف نبود، واقعا همه آنها را از طرف شخص ‍ خودش مرخص كرد و آزاد گذاشت .

مى خواست هيچ گونه خجالت و رو در بايستى در كار نباشد، همان طور كه مواقع ديگر نيز همين اظهارات را به بعضى از اصحاب يا نزديكان خود فرمود. از آن طرف يارانش هم نشان دادند كه واقعا و حقيقتا فداكار و از خود گذشته اند.
گاهى ممكن است يك فداكاريهاى بزرگ بشود، اما به دنبال يك ضرورت و اجبارى ، نشير داستان معروف طارق بن زياد. همين كه افراد خود را از دريا عبور داد و وارد اسپانيا شد كشتى ها را آتش زد و از آذوقه جز مختصرى باقى نگذاشت .

آنگاه خطاب به جميعت كرد و گفت : دشمن در جلو شما و دريا در پشت سر شماست از خواركى و مايه معيشت هم جز مقدار كمى در دست نداريد، روزى شما در دست دشمن است كه با شجاعت و دلاورى و جوانمردى مى توانيد از چنگ آنها بيرون بياوريد.

اگر برگرديد دريا كام خود را براى بلعيدن شما باز كرده است و اگر جلو برويد دشمن در برابر شماست و اگر به همين حال باقى بمانيد گرسنگى شما را از پا در مى آورد. مردم را به جهاد و مبارزه تحريض كرد، آنها هم مردانه جنگيدند و پيش بردند.

 ولى براى اصحاب سيدالشهدا چنين اجبارى به وجود نيامد، مى توانستند از آن مهلكه جان به سلامت ببرند. حتى امام حسين عليه السلام سر مبارك خود را پايين انداخت كه آنها خجالت نكشند و ماخوذ به حيا نشوند.

 ثابت و پابرجا ماندند، همه هم صدا و هم آواز شدند و گفتند: آيا ما چنين كارى كنيم و تو را تنها بگذاريم ؟ تو را در چنگال دشمن بگذاريم و خودمان براى زندگى برويم . به خدا كه چنين چيزى امكان ندارد.

 اول كسى كه اين سخنان را جواب ابا عبدالله گفت ، برادر رشيدش ابوالفضل العباس بود و بعد از او ديگران هر كدام جمله اى نظير همين گفتند.

     گفتگوى امام حسين عليه السلام با اهل بيت و اصحاب خود

امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: شب عاشورا پدرم خطبه خواند و خطاب به اصحاب خود فرمود: اين مردم فقط مرا مى خواهند، اكنون كه سياهى شب همه جا را فرا گرفته است برويد. هر يك از شما دست يكى از اهل بيت مرا بگيرد و با خود ببرد.


         پاسخ اهل بيت امام حسين عليه السلام  

چون امام عليه السلام سخن به اين جا رسانيد، فرزندان و برادران و برادر زادگان و پسران عبدالله آغاز سخن كردند و گفتند: لا و الله ما بدين كار گردن ننهيم و بعد از تو زندگى نخواهيم .
لا ارنا الله ذلك ابدا
خداوند هرگز ما را به دين ناستوده كردار ديدار نكند.
نخست عباس بن على ابيطالب عليه السلام آغاز سخن كرد.


امام حسين عليه السلام فرمود: اى فرزندان عقيل ، قتل مسلم توانايى صبر و شكيبايى را از شما برتافت ، بر اين مصيبت فزونى نجوييد، من شما را رخصت دادم كه از اين بلاى ناگوار كناره گيرى كنيد.

عرض كردند: سبحان الله ، مردم با ما چه گويند و ما چه پاسخ دهيم كه گوييم سيد خود را و مولاى خود را و پسر عم خود را در ميان دشمن گذاشتيم .

لا والله ، ما بيزار از چنين كردارى هستيم ، جان و مال و اهل و عيال را در راه تو فدا مى كنيم و در ركاب تو با دشمنان تو مى جنگيم خدا نياورد آن زندگانى را كه بعد از تو خواهيم كرد.

پسر شجاع بازدید : 163 یکشنبه 11 مهر 1389 نظرات (0)
به خدا سوگند، كه ما دست از يارى تو بر نمى داريم ، تا خداوند بداند كه تا حرمت پيغمبر صلى الله عليه و آله را در حق تو رعايت كرديم به خدا سوگند كه من در مقام يارى تو در مرتبه اى هستم كه اگر بدانم كشته مى شوم

آنگاه مرا زنده كنند و بكشند و بسوزانند و خاكسرت مرا بر باد دهند و اين كردار را هفتاد بار با من به جاى آوردند هرگز از تو جدا نخواهم شد كه گاهى مرگ را در خدمت تو ملاقات كنم . چگونه اين خدمت را به انجام نرسانم و حال آن كه يك شهادت بيش نيست و پس از آن كرامت جاودانه و سعادت ابدى است .

             *************************************

پس زهير بن قين برخاست و عرضه داشت : به خدا سوگند، من دوست دارم كه كشته شوم آنگاه زنده گردم ، پس كشته شوم تا هزار مرتبه مرا بكشند و زنده شوم و در ازاى آن خداى بزرگ دور گرداند شهادت را از جان تو و جوانان تو. هر يك از اصحاب آن جناب بدين منوال شبيه به يكديگر با آن حضرت سخن مى گفتند .

پسر شجاع بازدید : 234 یکشنبه 11 مهر 1389 نظرات (0)
آن روز از بامداد تا واپسين جنگيدند و امام حسين عليه السلام و جوانان هاشمى و ياران وى تا آخرين نفر شهيد شدند. در ميان كشته شدگان دو فرزند خردسال امام حسن و يك كودك خردسال و يك فرزند شير خوار امام حسين را نيز بايد شمرد.

لشكر دشمن پس از خاتمه جنگ حرمسراى امام را غارت كردند و خيمه و خرگاه را آتش زدند و سرهاى شهيدان را بريده بدن هاى ايشان را لخت كرده ببى آن كه به خاك بسپارند به زمين انداختند. سپس اهل حرم را همه زن و دختر بى پناه بودند با سرهاى شيهدان به سوى كوفه حركت دادند.

 در ميان اسيران از جنس ذكور تنى چند بيش نبود كه از جمله آنان فرزند بيست و دوساله امام حسين عليه السلام كه سخت بيمار بود يعنى امام چهارم و ديگر فرزند چهار ساله وى محمد بن على كه امام پنجم باشد و ديگر حسن مثنى فرزند امام دوم كه داماد امام حسين عليه السلام بود در جنگ زخم كارى خورده و در ميان كشته گان افتاده بود،

 او را نيز در آخرين رمق يافتند و به شفاعت يكى از سرداران سر نبريدند و با اسيران به كوفه بردندو از كوفه نيز به سوى دمشق نزد يزيد بردند.
واقعه كربلا و اسيرى زنان و دختران اهل بيت و شهر به شهر گردانيدن ايشان و سخنرانى هاى كه دختر امير المومنين عليه السلام و امام چهارم
كه جز اسيران بودند

 در كوفه و شام بنى اميه را رسوا كرد و تبليغات چندين ساله معاويه را از كار انداخت و كار به جايى كشيد كه يزيد از عمل ماموران خود در ملا عام بيزارى جست و واقعه كربلا عامل موثرى بود كه با تاخير موجل خود حكومت بنى اميه را برانداخت و ريشه شيعه را استوارتر ساخت ،

 و از آثار معجل آن انقلاب ها و نهضت هايى بود كه به همراه جنگ هاى خونين تا دوازده سال ادامه داشت و از كسانى كه در قتل امام شركت جسته بودند حتى يك نفر از دست انتقام نرهيد.

امام حسين عليه السلام در روز عاشورا  

حضرت امام عليه السلام در روز عاشورا تمام برادران و اصحاب خود را از دست داد و در راه خدا قربانى نمود.
مى گويند: ابى عبدالله عليه السلام يكه تاز ميدان بود. عمر سعد (عليه اللعنه و العذاب ) به لشكريانش گفت :

واى بر شما، با حسين سخن مى گوييد، او فرزند على است . دامنه سخن او را تا فردا هم بكشيد خسته نخواهد شد و از سخن گفتن باز نخواهد ماند، و همچنين به گفتار خويش ادامه خواهد داد.

پس شمر جلو آمد و گفت : اى حسين ، چه مى گويى ؟ واضح تر بگو تا بفهمم . حضرت فرمود: من مى گويم كه پرهيزكار باشيد و از خدا بترسيد و خون مرا مريزيد، زيرا خداوند خون مرا بر شما حلال نكرده است . من پسر دختر پيغمبر شما هستم و جده من خديجه همسر پيغمبر شما بود، شايد شما شنيده باشيد كه پيغمبر شما فرمود: حسن و حسين عليه السلام دو آقاى جوانان بهشتند.

امام حسين عليه السلام قربانى مى دهد . 

از اين جا شروع مى كنم قربانيان راه قرآن را. اين كه اول شهيد روز عاشورا از اهل بيت آيا على اكبر است اختلاف است . محدث قمى (رحمه الله ) از شيخ مفيد و سيد بن طاووس و طبرى و ابن اثير و ابوالفرج و غيره نقل كرده است كه اول شهيد اهل بيت عليهم السلام على اكبر بوده چنان كه در زيارت شهداى معروفه است :
السلام عليك يا اول قتيل من نسل خير سليل

اما بعضى از نويسندگان او شهيد اهل بيت را عبدالله بن مسلم و حضرت

على اكبر عليه السلام را جز آخرين شهيدان مى دانند.

 شهادت ياران بى بديل امام حسين عليه السلام

يارانى كه در حمله اول شهيد شدند  

چون اصحاب سيد الشهدا عليه السلام حقوق بسيار بر ما دارند...، پس ‍ شايسته باشد كه آن اشخاصى را كه در حمله اولى شهيد شدند، به ترتيبى كه مناقب ابن شهر آشوب ذكر كرده است بياوريم :


نعيم بن عجلان و او برادر نعمان بن عجلان است كه از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام و عامل آن حضرت بر بحرين و عماون بوده و گويند اين دو تن با نضر كه برادر سوم است از شجعان و از شعرا بوده اند و در صفين ملازمت آن حضرت داشته اند.
عمران بن كعب بن حارث الاشجعى كه در رجال شيخ ذكر شده .
حنظله بن عمرو الشيبانى .
قاسط بن زهير و برادرش مقسط.
و در رجال شيخ اسم والدشان را عبدالله گفته .
كنانه بن عتيق تغلبى كه از ابطال و قراء و عباد كوفه به شمار رفته .
عمرو بن ضبيعه بن قيس التميمى و او فارسى شجاع بود، گويند اول با عمر سعد بوده ، پس داخل شده در انصار امام حسين عليه السلام .

ضرغامه بن مالك تغلبى ، و بعضى گفته اند كه او بعد از نماز ظهر به مبارزت بيرون شد و شهيد گرديد.
عامر بن مسلم العبدى ، و مولاى او سالم از شيعيان بصره بودند و با سيف بن مالك و ادهم بن اميه به همراهى يزيد بن ثبيط و پسرانش به يارى امام حسين عليه السلام آمدند و در حمله اولى شهيد گشتند.
سيف بن عبدالله بن مالك العبدى ، بعضى گفته اند كه او بعد از نماز ظهر به مبارزت بيرون و شهيد شده رحمه الله عليه .


عبدالرحمن بن عبدالله الارحبى الهمدانى و اين همان كسى است كه اهل كوفه او را با قيس بن مسهر به سوى امام حسين عليه السلام به مكه فرستادند با كاغذهاى بسيار روز دوازدهم ماه رمضان بود كه خدمت آن حضرت رسيدند.

حباب بن عامر التيمى ، از شيعيان كوفه است با مسلم بيعت كرده و چون كوفيان با مسلم عليه السلام جفا كردند، حباب به قصد خدمت امام حسين عليه السلام حركت كرده و در بين راه به آن حضرت ملحق شد.

عمرو الجندعى ، ابن شهر آشوب او را از مقتولين در حمله اولى شمرده ولكن بعض اهل سير گفته اند كه او مجروح روى زمين افتاده بود و ضربتى سخت بر سر او رسيده بود قوم او را از معركه بيرون بردند، مدت يك سال مريض و صاحب فراش بود در سر سال وفات كرد و تاييد مى كند اين مطلب را آنچه در زيارت شهدا است :

السلام على المرتث معه عمرو بن عبدالله الجندعى .

حلاس (به حاء مهمله كغراب ) بن عمرو الازدى الراسبى ، و برادرش نعمان بن عمرو از اهل كوفه و از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام بوده ، بلكه حلاس از سرهنگان لشكر آن حضرت در كوفه بوده .
سوار بن ابى عمير النهمى در حمله اولى مجروح در ميان كشتگان افتاد او را اسير كردند به نزد عمر سعد بردند.

 عمر خواست او را بكشد قوم او شفاعتش كردند و او را نكشت لكن به حال اسيرى و مجروح بود تا شش ماه پس از آن وفات كرد مانند موقع بن ثمامه كه او نيز مجروح افتاده بود قوم او،

 او را به كوفه بردند و مخفى كردند ابن زياد مطلع شد فرستاد تا او را بكشند قوم او از بنى اسد شفاعتش كردند او را نكشت لكن او را در قيد آهن كرده فرستاد او را به زاره (موضعى به عمان ) موقع از زحمت جراحتها مريض بود تا يك سال پس از آن در همان زاره وفات فرموده .


و اشاره به او كرده كميت اسدى در اين مصرع : و ان ابو موسى اسير مكبل . (ابو موسى كنيه موقع است ).
وبالجمله در زيارت شهدا است السلام على الجريح الماسور سوار بن ابى عمير النهمى .
عمار بن ابى سلامه الدالانى الهمدانى از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام و از مجاهدين در خدمتش به شمار رفته بلكه بعضى گفته اند كه او حضرت رسول صلى الله عليه و آله را نيز درك كرده .


زاهر مولى عمروبن الحمق جد محمد بن سنان زاهرى در سنه شصتم به حج مشرف شده و بشرف مصاحبت حضر سيدالشهدا عليه السلام نائل شده و در خدمتش بود تا در روز عاشورا در حمله اولى شهيد گشت .

از قاضى نعمان مصرى مرويست كه چون عمرو بن الحمق از ترس معاويه گريخت به جانب جزيره و مردى از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام كه نامش زاهر بود با او همراه بود، چون مار عمرو را گزيد بدنش ورم كرد،

 زاهر را فرمود كه حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا خبر كرده كه شركت مى كند در خون من جن و انس و ناچار من كشته خواهم گشت در اين وقت اسب سوارانى كه در جستجوى او بودند ظاهر شدند عمر به زاهر فرمود كه تو خود را پنهان كن اين جماعت به جستجوى من مى آيند و مرا مى يابند و مى كشند و سرم را با خود مى برند و چون رفتند تو خود را ظاهر كن و بدن مرا از زمين بردار و دفن كن .

 زاهر گفت : تا من تير در تركش دارم با ايشان جنگ مى كنم تا آنگاه با تو كشته شوم ، عمرو فرمود آنچه من مى گويم بكن كه در امر من نفع مى دهد خدا ترا، زاهر چنان كرد كه عمرو فرموده بود و زنده بماند تا در كربلا شهيد شد، رحمه الله عليه .
جبله بن على الشيبانى از شجاعان اهل كوفه بوده .

مسعود بن الحجاج التيمى و پسرش عبدالرحمن از شجاعان معروفين بوده اند با ابن سعد آمده بود در ايامى كه جنگ نشده بود آمدند خدمت امام حسين عليه السلام سلام كنند بر آن حضرت پس سعادت شامل حالشان شده خدمت آن حضرت ماندند تا در حمله اولى شهيد گشتند.

زهير بن بشر الخثعمى .  

عمار بن حسان بن شريح الطائى از شيعيان مخلصين بوده و با حضرت امام حسين عليه السلام از مكه مصاحبت كرده تا در كربلا.
و پدرش حسان از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام بوده و در صفين در ركاب آن حضرت شهيد شده .

 و در رجال اسم عمار را عامر گفته اند، و از احفاد اوست عبدالله بن احمد بن عامر بن سليمان بن صالح بن وهب بن عامر مقتول بكربلا ابن حسان و عبدالله مكنى است به ابوالقاسم و صاحب كتبى است كه از جمله آنهاست كتاب قضايا اميرالمومنين عليه السلام روايت مى كند

 آن را از پدرش ابوالجعد احمد بن عامر و شيخ نجاشى روايت كرده از عبدالله بن احمد مذكور كه گفت پدرم متولد شد سنه صد و پنجاه و هفت و ملاقات كرد شيخ ما حضرت رضا عليه السلام را در سنه صدو نود و چهار و وفات كرد حضرت رضا عليه السلام در طوس سنه دويست و دو روز سه شنبه

هيجدهم جمادى الاولى و من ملاقات كردم حضرت ابوالحسن ابو محمد عليهما السلام را و پدرم موذن آن دو بزرگوار بود الخ پس معلوم شد كه ايشان بيت جليلى بوده اند از شيعه ، قدس الله ارواحهم .


مسلم بن كثير ازدى كوفى تابعى گويند از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام بوده و در ركاب آن حضرت در بعضى حروب زخمى به پايش رسيده بود و خدمت سيدالشهدا عليه السلام از كوفه به كربلا مشرف شده در روز عاشورا در حمله اولى شهيد شد و نافع مولاى او بعد از نماز ظهر شهيد گرديد.
زهير بن سليم ازدى و اين بزرگوار از همان سعادتمندان است كه در شب عاشورا به اردوى همايونى حضرت سيد الشهدا عليه السلام ملحق شدند.
عبدالله و عبيدالله پسران يزيد بن ثبيط عبدى بصرى


ابو جعفر طبرى روايت كرده كه جماعتى از مردم شيعه بصره جمع شدند در منزل زنى از عبدالقيس كه نامش ماريه بنت منقذ و از شيعيان بود و منزلش ‍ مجمع شيعه بود و اين در اوقاتى بود كه عبيدالله بن زياد به كوفه رفته بود و خبر به او رسيده بود از اقبال و توجه امام حسين عليه السلام به سمت عراق ،

ابن زياد نيز راهها را گرفته و به عامل خود در بصره نوشته بود كه براى ديدبانها جايى درست كنند و ديدبان در آن قرار دهند و راهها را پاسبان گذارند كه مبادا كسى ملحق به آن حضرت شود، پس يزيد بن ثبيط كه از قبيله عبدالقيس و از آن جماعت شيعه بود كه در خانه آن زن مومنه جمع شده بودند، عزم كرد كه به آن حضرت ملحق شود، او را،

 ده پسر بود، پس با پسران خود فرمود كه كدام از شماها با من خواهيد آمد؟ دو نفر از آن ده پسر مهياى مصاحبت او شدند، پس آن جماعتى كه در خانه آن زن جمع بودند فرمود كه من قصد كرده ام ملحق شوم به امام حسين عليه السلام و اينك بيرون خواهم شد.

 شيعيان گفتند كه مى ترسيم بر تو از اصحاب پسر زياد، فرمود به خدا سوگند هرگاه برسد شتران يا پاهاى ما به جاده ، و راه ديگر سهل است بر من ووحشتى نيست بر من از اصحاب ابن زياد كه به طلب من بيايند، پس از بصره بيرون شد و از غير راه از بيابان قفر و خالى سير كرد تا در ابطح به امام حسين عليه السلام رسيد،

فرود آمد و منزل و ماواى خود را درست كرد، پس رفت به سوى رحل و منزل آن حضرت وچون خبر او به حضرت امام حسين عليه السلام رسيد به ديدن او بيرون شد به منزل او كه تشريف برد، گفتند به قصد شما به منزل شما رفت ، حضرت در منزل او نشست به انتظار او از آن طرف آن مرد چون حضرت را در جايگاه خود نديد احوال پرسيد، گفتند به منزل تو تشريف بردند. يزيد برگشت به منزل خود، آن جناب را ديد نشسته .

پس اين آيه مباركه را خواند:
بفضل الله و برحمته و بذلك فليفر حوا (سوره يونس ، آيه 58)
پس سلام كردن به آن حضرت و نشست در خدمتش و خبر داد آن حضرت را كه براى چه از بصره به خدمتش آمده ، حضرت دعاى خير فرمود براى او پس با آن حضرت بود تا در كربلا شهيد شد با دو پسرش عبدالله و عبيدالله .

بعضى از اهل سير ذكر كرده اند كه وقتى يزيد از بصره حركت كرد عامر و مولاى او سالم و سيف بن مالك و ادهم بن اميه نيز با او همراه بودند و ايشان نيز در كربلا شهيد شدند.
و نيز از اشخاصى كه در اول قتال شهيد شدند:

جندب بن حجر كندى خولانى است كه از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام به شمار رفته .
و جناده بن كعب انصارى است كه از مكه با اهل و عيال خو در خدمت امام حسين عليه السلام بوده و پسرش :

عمرو بن جناده بعد از قتل پدر به امر مادرش به جهاد رفت و شهيد شد.
و سالم بن عمرو
قايم بن الحبيب الازدى
بكر بن حى التيمى
اميه بن سعد الطائى
عبدالله بن بشر كه از مشاهير شجاعان بوده
بشر بن عمرو
حجاج بن بدر بصرى حامل كتاب مسعود بن عمرو از بصره به خدمت امام حسين عليه السلام رسيد، و رفيقش :
قعنب عمرو نمرى بصرى .
عائذ بن مجمع بن عبدالله عائذى ، رضوان الله عليهم اجمعين و ده نفر از غلامان امام حسين عليه السلام ، و دو نفر از غلامان اميرالمومنين عليه السلام .
مرحوم محدث قمى مى نويسد:
اسامى بعضى از اين غلامان كه شهيد شده اند از اين قرار است :
اسلم بن عمرو و او پدرش تركى بود و خودش كاتب امام حسين عليه السلام و ديگر:
قارب بن عبدالله دئلى كه مادرش كنيز حضرت امام حسين عليه السلام بوده و ديگر:
منحج بن سهم غلام امام حسين عليه السلام ، با فرزندان امام حسن عليه السلام به كربلا آمد و شهيد شد.
سعد بن الحرث غلام اميرالمومنين عليه السلام .
نصر بن ابى نيزر غلام آن حضرت نيز و اين نصر پدرش همان است كه در نخلستان اميرالمومنين عليه السلام كار مى كرد.
حرث بن نبهان غلام حمزه ، الى غير ذلك

و بالجمله چون در اين حمله جماعت بسيارى از اصحاب سيدالشهدا عليه السلام شهيد شدند، شهادتشان در حضرت سيدالشهدا عليه السلام تاثير كرد پس در آن وقت جناب امام حسين عليه السلام از روى تاسف دست فرا برد و بر محاسن شريف خود نهاد و فرمود شدت كرد غضب خدا بر يهود گاهى كه از براى خدا فرزند قرار دادند، و شدت كرد خشم خدا بر نصارى هنگامى كه سه خدا قائل شدند،

و شدت كرد غضب خدا بر مجوس ‍ وقتى كه به پرستش آفتاب و ماه پرداختند، و شديد است غضب خدا بر قومى كه متفق الكلمه شدند بر ريختن خون فرزند پيغمبر خودشان ، به خدا سوگند به هيچ گونه اين جماعت را اجابت نكنم از آنچه در دل دارند تا گاهى كه خدا را ملاقات كنم و به خون خويش مخضب باشم .

   شهادت بقیه یاران با وفا -----  توبه کردن حر بن یزید ریاحی

حر بن يزيد رياحى چون تصميم لشكر را براى قتال ديد و شنيد صيحه امام حسين عليه السلام را كه مى فرمود:
اما من مغيث يغيث لوجه الله اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله صلى الله عليه و آله
اين استغاثه كريمه او را از خواب غفلت بيدار كرد، لاجرم به خويش آمد و رو به سوى پسر سعد آورد و گفت : اى عمر، آيا با اين مرد مقاتلت خواهى كرد؟
گفت : بلى والله قتالى كنم كه آسانتر او آن باشد كه سرها از تن بپرد و دست ها قلم گردد.


گفت : آيا نمى شنود كه اين كار را به خاتمت برسانى ؟
عمر گفت : اگر كار به دست من بود چنين مى كردم ، اما امير تو عبيدالله بن زياد از صلح ابا كرد و رضا نداد.


حر آزرده خاطر از وى بازگشت و در موقفى ايستاد. حر آمد اسب خود را آب داد و روى به امام حسين عليه السلام كرد و از اسب فرود آمد و روى به زمين نهاد و توبه كرد. حضرت هم از او پذيرفت .

ابو جعفر طبرى نقل كرده كه چون حر به جانب امام حسين عليه السلام و اصحابش روان شد، گمان كردند كه اراده كارزار دارد. چون نزديك شد و سپر خود را واژگون كرد، دانستند به طلب امان آمده است و قصد جنگ ندارد. پس نزديك امام شد و سلام كرد و از امام ع خواست تا او را ببخشد

امام حسين عليه السلام بعد از آن كه از تقصير حر گذشت و او را پناه داد. حر شروع به سخنرانى كرد و گفت : اى مردم كوفه ، مادرتان به عزاى شما بنشيند و بر شما بگريد.

 اين مرد صالح را دعوت كرديد و به سوى خويش او را طلبيديد. چون ملتمس شما را به اجابت مقرون داشت دست از يارى او برداشتيدو با دشمنانش گذاشتيد و حال آن كه بر آن بوديد كه در راه او جهاد كنيد و بذل جان نماييد،

پس در غدر و مكر بيرون آمديد و او را گريبان گير شديد و از هر طرف او را احاطه كرديد تا مانع شويد او را از توجه به سوى بلاد و شهرهاى وسيع الهى . لاجرم مانند اسير در دست شما گرفتار آمد كه جلب نفع و دفع ضرر را نتواند،

 منع كرديد او را و زنان و اطفال و اهل بيتش ‍ را از آب جارى فرات كه مى آشامند از آن يهود و نصارا و مى غلطد در آن كلاب و خنازير و اينك آل پيغمبر از آسيب عطش از پاى در افتادند.

لب تشنگان فاطمه ممنوع از فرات

بر مردمان طاغى و ياغى حلال شد

از باد ناگهان اجل گلشن نبى

از پاى فتاده قامت هر نونهال شد

چه بد مردمى بوديد بعد از پيامبر در حق آل پيامبر، خداوند سيراب نگرداند شما را در روزى كه مردمان تشنه باشند. چون حر را بدينجا رسانيد گروهى به جانب او تير افكندند و او برگشت در پيش روى امام عليه السلام ايستاد.
اين هنگام عمر سعد ندا در آورد و جسارت كرد و تيرى بر چله كمان نهاد و به سوى سپاه سيد الشهدا عليه السلام انداخت و گفت : اى مردم گواه باشيد اول كسى كه تير به لشكر حسين افكند من بودم


سيد بن طاووس روايت كرده : پس از آن كه ابن سعد به طرف 
آن حضرت تير افكند، لشكر او هم لشكر امام حسين عليه السلام را تيرباران كردند و تير مثل باران بر لشكر آن امام مومنان باريد
پس حضرت رو به اصحاب خويش كرده فرمود: برخيزيد و براى مرگ مهيا شويد كه چاره اى نيست . خدا شما را رحمت كند.

 همانا آن تيرها رسولان قومند به سوى شما. پس آن سعادتمندان مشغول قتال شدند و به مقدار يك ساعت با آن لشكر نبرد كردند و حمله بعد از حمله افكندند تا آن كه از لشكر آن حضرت به روايت محمد بن ابى طالب موسوى پنجاه نفر از پا در آمدند و شهد شهادت نوشيدند.

يكى از آنها همان حر بود. بعد از نبرد زياد و رجز خوانى ، جماعتى از لشكر عمر سعد بر او حمله آوردند و شهيدش كردند. بعضى گفته اند كه امام حسين عليه السلام به نزد او آمد و هنوز خون از او جستن داشت . پس ‍ فرمودن به به اى حر تو حر (آزاد مردى ) همچنان كه نام گذاشته شدى به آن ، حرى در دنيا و آخرت ، پس خواند آن حضرت :

لنعم الحر حر بنى رياح

و نعم الحر عند مختلف الرياح

و نعم الحر اذ نادى حسينا

فجاد بنفسه عند الصباح

                       نبش قبر حر عليه الرحمه  

سيد نعمت الله جزائرى در كتاب انوار النعمانيه بيان كرده : چون شاه اسماعيل صفوى بغداد را تصرف كرده ، براى زيارت قبر حضرت سيدالشهداعليه السلام به كربلا مشرف شد. از بعضى مردم شنيد كه به جناب حر طعن مى زنند. پس خودش نزد قبر حر رفت و امر كرد قبر را نبش ‍ كردند. چون به جسد حر رسيدند، ديدند بدن تازه و مانند همان روزى است كه شهيد شده و ديدندكه بر سرش پارچه اى بسته شده .


به شاه خبر دادند كه چون روز عاشورا ضربتى كه بر سر مبارك حر رسيده بود خون جارى مى شد، امام عليه السلام اين پارچه را بر سر او بست و به همان حالت دفن شد. پس شاه امر كرد كه آن پارچه را باز كنند تا به قصد تبرك آن را براى خود بردارد. چون آن پارچه را باز كردند،

خون از همان موضع سر بيرون جهيد. با پارچه ديگرى سر مبارك را بستند، فايده نكرد و همان طور خون جارى مى شد. به ناچار به همان پارچه اما عليه السلام آن زخم را بستند و خون قطع شد. پس شاه حسن حال و مقام حر را دانست ، پس قبه و بارگاه بر آن قبر بنا كرد و خادمى بر آن گماشت .

شهادت برير بن خضير  

برير بن خضير به ميدان آمد و او مردى زاهد وعابد بود و او را سيد قرا مى ناميدند و از اشراف اهل كوفه از همدانيين بود و اوست خالوى ابو اسحاق عمرو بن عبدالله سبيعى كوفى تابعى كه در حق او گفته اند چهل سال نماز صبح را به وضوى نماز عشا گذارد و در هر شب يك ختم قرآن مى نمود، و در زمان او اعبدى از او نبود،

و اوثق در حديث از او نزد خاصه و عامه نبود، و او از ثقات على بن الحسين عليه السلام بود و بالجمله جناب برير چون به ميدان تاخت از آن سوى يزيد بن معقل به نزد او شتافت و با هم اتفاق كردند كه مباهله كنند و از خدا بخواهند كه هر كه بر باطل است بر دست آن ديگر كشته شود، اين بگفتند و بر هم تاختند. يزيد ضربتى بر برير زد او را آسيبى نرساند،

لكن برير او را ضربتى زدكه خود او را دو نيمه كرد و سر او را شكافت تا به دماغ رسيد، يزيد پليد بر زمين افتاد مثل آنكه از جاى بلندى بر زمين افتد.
رضى بن منقذ عبدى كه چنين ديد بر برير حمله آورد و با هم دست به گردن شدند و يك ساعت با هم نبرد كردند آخر الامر برير او را بر زمين افكند و بر سينه اش نشست رضى استغاثه به لشكر كرد كه او را خلاص كنند.

كعب بن جابر حمله كرد و نيزه خود را گذاشت بر پشت برير، برير كه احساس نيزه كرد همچنانكه بر سينه رضى نشسته بود خود را بر روى رضى افكند و صورت او را دندان گرفت و طرف دماغ او را قطع كرد از آن طرف كعب بن جابر چون مانعى نداشت چندان به نيزه زور آورد تا در پشت برير فرو رفت و برير را از روى رضى افكند و پيوسته شمشير بر آن بزرگوار زد تا شهيد شد.

راوى گفت : رضى از خاك برخاست در حالتى كه خاك از قباى خود مى تكانيد و با كعب گفت : اى برادر! بر من نعمتى عطا كردى كه تا زنده ام فراموش نخواهم نمود، چون كعب بن جابر برگشت زوجه اش يا خواهرش ‍ نوار بنت جابر با وى گفت كشتى سيد قرا را هر آينه امر عظيمى به جاى آوردى ، به خدا سوگند ديگر با تو تكلم نخواهم كرد.

شهادت وهب كلبى عليه الرحمه 

 
وهب بن عبدالله بن حباب كلبى كه با مادر و زن ، در لشكر امام حسين عليه السلام حاضر بود به تحريص مادر ساخته جهاد شد، اسب به ميدان راند و رجز خواند:

ان تنكرونى فانا ابن الكلب

سوف ترونى و ترون ضربى

و حملتى و صولتى فى الحرب

ادرك ثارى بعد ثار صحبى

و ادفع الكرب امام الكرب

ليس جهادى فى الوغى باللعب

و جلادت و مبارزت نيكى به عمل آورد و جمعى را به قتل در آورد پس از ميدان باز شتافت و به نزديك مادر و زوجه اش آمد و به مادر گفت : آيا از من راضى شدى ؟ گفت : راضى نشوم تا آنكه در پيش روى امام حسين عليه السلام كشته شوى ، زوجه او گفت تو را به خدا قسم مى دهم كه مرا بيوه مگذار و به درد مصيبت خود مبتلا مساز، مادر گفت :

اى فرزند سخن زن را دور انداز به ميدان رو در نصرت امام حسين عليه السلام خود را شهيد ساز تا شفاعت جدش در قيامت شامل حالت شود.
پس وهب به ميدان رجوع كرد و نوزده سوار و دوازده پياده را به قتل رسانيد و لختى كارزار كرد تا دو دستش را قطع كردند.

اين وقت مادر او عمود خيمه بگرفت و به حربگاه در آمد و گفت : اى وهب پدر و مادرم فداى تو باد چندان كه توانى رزم كن و حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله از دشمن دفع نما. وهب خواست كه تا او را برگرداند، مادرش جانب جامه او را گرفت و گفت : من روى باز پس نمى كنم تا به اتفاق تو در خون خويش غوطه زنم .

 جناب امام حسين عليه السلام چون چنين ديد فرمود از اهل بيت من جزاى خير بهره شما باد به سراپرده زنان مراجعت كن خدا تو را رحمت كند، پس ‍ آن زن به سوى خيام محترمه زنها برگشت و آن جوان كلبى پيوسته مقاتلت كرد تا شهيد شد.
راوى گفت كه : زوجه وهب بعد از شهادت شوهرش بيتابانه به جانب او دويد و صورت بر صورت او نهاد شمر (ملعون ) غلام خود را گفت تا عمودى بر سر او زد و به شوهرش ملحق ساخت ، و اين اول زنى بود كه در لشكر حضرت سيدالشهدا عليه السلام به قتل رسيد.


شهادت عمرو بن خالد ازدى اسدى صيداوى  

عمرو بن خالد خالد ازدى اسدى صيداوى عازم ميدان شد، خدمت امام حسين عليه السلام آمد و عرض كرد: فدايت شوم يا اباعبدالله من قصد كرده ام كه ملحق شوم به شهداى از اصحاب تو و كراهت دارم از آنكه زنده بمانم و تو را وحيد و قتيل بينم ، اكنون مرخصم فرما، حضرت او را اجازت داد و فرمود ما هم ساعت بعد به تو ملحق خواهيم شد، آن سعادتمند به ميدان آمد، پس كارزار كرد تا شهيد شد.

پس فرزندش خالد بن عمرو بيرون شد جهاد كرد تا شهيد شد
سپس سعد بن حنظله تميمى به ميدان رفت و او از اعيان لشكر امام حسين عليه السلام بود پس حمله كرد و كارزار سختى نمود تا شهيد شد، رحمه الله عليه . پس عمير بن عبدالله مذحجى به ميدان رفت ، پس كارزار كرد و بسيارى را كشت تا به دست مسلم ضبابى و عبدالله بجلى شهيد شد.

تذكره ى ابوثمامه نماز را در خدمت امام حسين عليه السلام و شهادت حبيب بن مظاهر

ابو ثمامه صيداوى ، كه نام شريفش عمرو بن عبدالله است چون ديد وقت زوال است به خدمت امام عليه السلام شتافت و عرض كرد: يا ابا عبدالله ! جان من فداى تو باد، همانا مى بينم كه اين لشكر به مقاتلت تو نزديك گشته اند و لكن سوگند با خداى كه تو كشته نشوى تا من در خدمت تو كشته شوم و به خون خويش غلطان باشم و دوست دارم كه اين نماز ظهر را با تو بگذارم آنگاه خداى خويش را ملاقات كنم ،

حضرت سر به سوى آسمان برداشت پس فرمود: ياد كردى نماز را خدا تو را از نماز گزاران و ذاكرين قرار دهد، بلى اينك اول وقت آن است . پس فرمود: از اين قوم بخواهيد تا دست از جنگ بردارند تا ما نماز گذاريم ، حصين بن تميم چون اين بشنيد فرياد برداشت كه نماز شما مقبول درگه اله نيست ، حبيب بن مظاهر فرمود: اى حمار غدار! نماز پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله قبول نمى شود و از تو قبول خواهد شد؟

حصين بر حبيب حمله كرد حبيب نيز مانند شير بر او تاخت و شمشير بر او فرود آورد و بر صورت اسب او واقع شد، حصين از روى اسب بر زمين افتاد پس اصحاب آن ملعون جلدى كردند واو را از چنگ حبيب ربودند.

بالجمله قتال سختى نمود تا آنكه به روايتى شصت و دو تن را به خاك هلاك انداخت ، پس مردى از بنى تميم كه او را بديل بن صريم مى گفتند بر آن جناب حمله كرد و شمشير بر سر مباركش زد و شخصى ديگر از بنى تميم نيزه بر آن بزرگوار زد كه او را بر زمين افكند،

 حبيب خواست تا برخيزد كه حصين بن تميم شمشير بر سر او زد كه او را از كار انداخت ، پس آن مرد تميمى فرود آمد و سر مباركش را از تن جدا كرد، حصين گفت كه من شريك تو هستم در قتل او، سر را به من بده تا به گردن اسب خود آويزم و جولان دهم تا مردم بدانند كه من در قتل او شركت كرده ام آنگاه بگير آن را و ببر به نزد عبيدالله بن زياد براى اخذ جايزه ، پس سر حبيب را گرفت و به گردن اسب خويش آوريخت و در لشكر جولانى داد و به او رد كرد.

چون لشكر به كوفه برگشتند آن شخص تميمى سر را به گردن اسب خويش ‍ آويخته رو به قصر الاماره ابن زياد نهاده بود، قاسم پسر حبيب كه در آن روز غلامى مراهق بود سر پدر را ديدار كرد دنبال آن سوار را گرفت و از او مفارقت نمى نمود، هرگاه آن مرد داخل قصرالاماره مى شد او نيز داخل مى گشت و هرگاه بيرون مى آند او نيز بيرون مى آمد.

آن مرد سوار از اين كار به شك افتاده گفت چه شده ترا اى پسر كه عقب مرا گرفته و از من جدا نمى شوى ؟ گفت : چيزى نيست ، گفت بيجهت نيست مرا خبر بده گفت :

 اين سرى كه با توست سر پدر من است آيا به من مى دهى تا او را دفن نمايم ؟ گفت : اى پسر امير راضى نمى شود كه او دفن شود و من هم مى خواهم جايزه نيكى به جهت قتل او از امير بگيرم ، گفت : لكن خداوند به تو جزا نخواهد داد مگر بدترين جزاها، به خدا سوگند كشتى او را در حالى كه او بهتر از تو بود،

 اين بگفت و بگريست و پيوسته درصدد انتقام بود تا زمان مصعب بن زبير كه قاتل پدر خود را بكشت .
ابو مخنف از محمد بن قيس روايت كرده كه چون حبيب شهيد گرديد، درهم شكست قتل او حسين عليه السلام را، و در اين حال فرمود:
احتسب نفسى و حماه اصحابى .

و در بعض مقاتل است كه فرمود لله درك يا حبيب ! همانا تو مردى صاحب فضل بودى ختم قرآن در يك شب مى نمودى و مخفى نماند كه حبيب از حمله علوم اهل بيت و از خواص اصحاب اميرالمومنين عليه السلام به شمار رفته .
و روايت شده كه وقتى ميثم تمار را ملاقات كرد و با يكديگر سخنان بسيار گفتند، پس حبيب گفت كه گويا مى بينم شيخى را كه اصلع است يعنى پيش ‍ سر او مو ندارد و شكم فربهى دارد و خربزه مى فروشد در نزد دار الرزق او را بگيرند و براى محبت داشتن او به اهل بيت رسالت او را به دار كشند، و بردار شكمش را بدرند و غرضش ميثم بود و چنان شد كه حبيب خبر داد
و در آخر روايت است كه حبيب از جمله آن هفتاد نفر بود كه يارى آن امام مظلوم كردند و در برابر كوههاى آهن رفتند و سينه خود را در برابر چندين هزار شمشير و تير سپر كردند،

و آن كافران ايشان را امان مى دادند و وعده مالهاى بسيار مى كردند و ايشان ابا مى نمودند و مى گفتند كه ديده ما حركت كند و آن امام مظلوم شهيد شود ما را نزد خدا عذرى نخواهد بود تا آنكه همه جانهاى خود را فداى آن حضرت عليه الصلاه و السلام كردند و همه بر دور آن حضرت كشته افتادند، رحمه الله و بركاته عليهم اجمعين


شهادت سعيد بن عبدالله حنفى رحمه الله  

روايت شده كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام زهير بن قين و سعيد بن عبدالله را فرمود كه پيش روى من بايستيد تا من نماز ظهر را به جاى آورم ايشان بر حسب فرمان در پيش رو ايستادند و خود را هدف تير و سنان گردانيدند، پس حضرت با يك نيمه اصحاب نماز خوف گذاشت و نيمى ديگر ساخته دفع دشمن بودند،

 و روايت شده كه سعيد بن عبدالله حنفى در پيش روى آن حضرت ايستاد و خود را هدف تير نموده بود و هر كجا آن حضرت به يمين و شمال حركت مى نمود در پيش روى آن حضرت بود تا روى زمين افتاد و در اين حال مى گفت : خدايا لعن كن اين جماعت را لعن عاد و ثمود،

 اى پروردگار من سلام مرا به پيغمبر خود برسان و ابلاغ كن او را آنچه به من رسيد از زحمت جراحت و زخم چه من در اين كار قصد كردم نصرت ذريه پيغمبر تو را، اين بگفت و جان بداد، و در بدن او به غير از زخم شمشير و نيزه سيزده چوبه تير يافتند.


شهادت زهير بن القين عليه الرحمه  

پس چون صاعقه آتشبار خويش را بر آن اشرار زد و بسيار كس از ابطال رجال را به خاك هلاك افكند، و به روايت محمد بن ابى طالب يكصد و بيست تن از آن منافقان را به جهنم فرستاد، آنگاه كثير بن عبدالله شعبى به اتفاق مهاجر بن اوس تميمى بر او حمله كردند او را از پاى در آوردند و در آن وقت كه زهير بر خاك افتاد،

حضرت حسين عليه السلام فرمود: خدا تو را از حضرت خويش دور نگرداند و لعنت كند كشندگان تو را همچنانكه لعن فرمود جماعتى از گمراهان را و ايشان را به صورت ميمون و خوك مسخ نمود. مرحوم محدث قمى مى افزايد:
زهير بن قيل جلالت شانش زياده از آن است كه ذكر شود و كافى است در اين مقام آنكه امام حسين عليه السلام يوم عاشورا ميمنه را به او سپرد و در وقت نماز خواندن او را با سعيد بن عبدالله فرمود كه در پيش روى آن جناب بايستند و خود را وقايه آن حضرت كنند.

شهادت شوذب و عباس رضى الله عنهما  

عابس بن ابى شبيب شاكرى همدانى چون از براى ادراك سعادت شهادت عزيمت درست كرد روى كرد با مصاحب خود شوذب مولى شاكر كه از متقدمين شيعه و حافظ حديث و حامل آن و صاحب مقامى رفيع بلكه نقل شده كه او را مجلسى بود كه شيعيان به خدمتش مى رسيدند و از جنابش ‍ اخذ مى نمودند و كان رحمه الله و جها فيهم .


بالجمله عابس با وى گفت اى شوذب امروز چه در خاطر دارى ؟ شوذب گفت مى خواهى چه در خاطر داشته باشم ؟ قصد كرده ام كه با تو در ركاب پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله مبارزت كنم تا كشته شوم .

 عابس گفت گمان من هم به تو همين بوده ، الحال به خدمت آن حضرت بشتاب تا تو را چون ديگر كسان در شمار شهدا به حساب گيرد و دانسته باش كه از پس امروز چنين روز به دست هيچكس نشود چه امروز روز يست كه مرد بتواند از تحت الثرى قدم بر فرق ثريا زند و همين يك روز، روز عمل و زحمت است و بعد از آن روز مزد و حساب و جنت است .


پس شوذب به خدمت حضرت شتافت و سلام وداع گفت پس به ميدان رفت و مقاتله كرد تا شهيد گشت ، رحمه الله و رضوانه عليه
راوى گفت : پس از آن عابس به نزد جناب امام حسين عليه السلام شتافت و سلام كرد و عرض كرد:

يا اباعبدالله هيچ آفريده اى چه نزديك و چه دور، چه خويش و چه بيگانه در روى زمين روز بپاى نبرد كه در نزد من عزيز و محبوبتر از تو باشد و اگر قدرت داشتم كه دفع اين ظلم و قتل را از تو بنمايم به چيزى كه از خون من و جان من عزيزتر بودى توانى و سستى در آن نمى كردم و اين كار را به پايان مى رسانيدم آنگاه آن حضرت را سلام داد و گفت گواه باش كه من بر دين تو و دين پدر تو مى گذرم ،

پس با شمشير كشيده چون شير شميده به ميدان تاخت در حاليكه ضربتى بر جبين او رسيده بود، ربيع بن تميم كه مردى از لشكر عمر سعد بود گفت كه چون عابس را ديدم كه رو به ميدان آورده او را شناختم ، و من از پيش او را مى شناختم و شجاعت و مردانگى او را در جنگها مشاهده كرده بودم و شجاع تر از او كسى نديده بودم ، اين وقت لشكر را ندا در دادم كه هان اى مردم هذا الاسود هذا ابن ابى شبيب .

ربيع ابن تميم آواز برداشت

به سوى فوج اعدا گردن افراشت

كه مى آيد هزبرى جانب فوج

كه عمان است از بحر كفش موج

فرياد كشيد اى قوم اين شير شيران است ، اين عباس بن ابى شبيب است هيچكس به ميدان او نرود و اگر نه از چنگ او به سلامت نرهد.
پس عابس چون شعله جواله در ميدان جولان كرد و پيوسته ندا در داد كه الا رجل ! الا رجل هيچكس جرات مبارزت او ننمود اين كار بر ابن سعد ناگوار آمد ندا در داد كه عابس را سنگباران نمايد لشكريان از هر سود به جانب او سنگ افكندند، عابس كه چنين ديده زره از تن دور كرد و خود از سر بيفكند
...

وقت آن آمد كه من عريان شوم

جسم بگذارم سراسر جان شوم

آنچه غير از شورش و ديوانگى است

اندرين ره روى در بيگانگى است

آزمودم مرگ من در زندگيست

چون رهم زين زندگى پايند گيست

آنكه مردن پيش چشمش تهلكه است

نهى لا تلقوا بگيرد او به دست

و آنكه مردن شد مر او را فتح باب

سارعوا آمد مر او را در خطاب

الصلا اى حشر بنيان سارعوا

البلا اى مرگ بنيان دار عوا

ربيع گفت قسم به خدا مى ديدم كه عابس به هر طرف كه حمله كردى زياده از دويست تن از پيش او مى گريختند و بر روى يكديگر مى ريختند، بدين گونه رزم كرد تا آنكه لشكر از هر جانب او را فرا گرفتند و از كثرت جراحت سنگ و زخم سيف و سنان او را از پاى در آوردند و سر او را ببريدند

 و من سر او را در دست جماعتى از شجاعان ديدم كه هر يك دعوى مى كرد كه من او را كشتم عمر سعد (ملعون ) گفت كه اين مخاصمت به دور افكنيد هيچكس يك تنه او را نكشت ، بلكه همگى در كشتن او همدست شديد و او را شهيد كرديد.
مرحوم محدث قمى مى فرمايد: نقل شده كه عابس از رجال شيعه و رئيس و شجاع و خطيب و عابد و متهجد بوده است .

شهادت نافع بن هلال بن جمل رحمه الله  

نافع بن هلال كه يكى از شجاعان لشكر امام حسين عليه السلام بود، تيرهاى مسموم داشت و اسم خود را بر فاق تيرها نوشته بود، شروع كرد به افكندن آن تيرها بر دشمن و پيوسته با آن تيرها جنگ كرد تا تمام شد، آنگاه دست زد به شمشير آبدار و شروع كرد به جهاد، پس دوازده نفر و به روايتى هفتاد نفر از لشكر پسر سعد به قتل رسانيد بغير آنان كه مجروح كرده بود، پس ‍ لشكر بر او حمله كردند و بازوهاى او را شكستند و او را اسير نمودند.

راوى گفت : شمر بن ذى الجوشن (ملعون ) او را گرفته بود و با او بود اصحاب او و نافع را مى بردند به نزد عمر سعد (لعنه الله ) و خون بر محاسن شريفش جارى بود، عمر سعد (لعنه الله ) چون او را ديد به او گفت و يحك اى نافع چه واداشت تو را بر نفس خود رحم نكر

پسر شجاع بازدید : 406 یکشنبه 11 مهر 1389 نظرات (0)
كيستى و اينجا چه مى كنى ؟ گفت : يك تن ؛ پسر عم تو، آمده ام تا آب بنوشم . عمر گفت بنوش ، بر تو گوارا باد! هلال گفت : اى عمرو مرا آب مى دهى ، ولى پسر پيغمبر و اهل بيت او را تشنه مى گذارى تا از عطش هلاك شوند؟

عمرو گفت : راست گفتى ، لكن چه توان كرد؟ ماموريت دارم و بايد آن را به نهايت برسانم . هلال چون اين سخن بشنيد، ندا در داد كه اى اصحاب حسين در آييد! عباس سلام الله عليه چون شير شرزه با جماعت خود به شريعه در آمد، و از آن سوى عمرو نيز به افراد خود فرمان جنگ داد و تنور رزم افروخته گشت . اصحاب امام حسين عليه السلام نيمى به مقاتلت پرداختند، و نيمى مشكهاى خود را از آب پر كردند.

در اين جنگ از لشگر عمرو بن حجاج ، جمعى مقتول و مطروح افتادند و گروهى خسته و مجروح گشتند، ولى از اصحاب امام حسين عليه السلام كسى را آسيبى نرسيد. پس ‍ حضرت عباس عليه السلام بسلامت بازگشت و اصحاب امام و اهل بيت عليه السلام سيراب شدند و از اينجاست كه عباس را سقا ناميدند.


حضرت عباس پرچمدار ارتش اباعبدالله الحسين عليه السلام ملقب به سقا است . چنان جمال دل آرا و طلعتى زيبا داشت كه او را ماه بنى هاشم مى گفتند. آن حضرت قد بلند بالايى داشت ، بر پشت اسب قوى و فربه مى نشست ، پاى مباركش بر زمين مى رسيد. او را از مادر و پدر سه برادر بود كه هيچ كدام را فرزند نبود. ابوالفضل عليه السلام اول ايشان را به جنگ فرستاد تا كشته ايشان را ببيند و اجر مصائب ايشان را درك كند.

بعد از آن همه كشت و كشتار آن حضرت نزد امام حسين عليه السلام آمد و اجازه ميدان خواست و گفت : مى خواهم جانم را فداى تو گردانم . امام از شنيدن آن سخنان جانسوز به گريه در آمد و فرمود:

اى برادر! تو صاحب لواى منى ، چون تو نمانى كسى با من نماند. ابوالفضل عليه السلام عرض كرد: سينه ام تنگ شده و از زندگانى دنيا سير گشته ام و اراده كرده ام كه از اين مردم منافق خونخوواهى كنم . امام عليه السلام فرمود: پس الحال كه عازم سفر آخرت شده اى ، آبى براى كودكانم فراهم بنما.


حضرت حركت كرده در مقابل لشكر ايستاد. هر چه پند و اندرز به آنان گفت ، سخن آن حضرت در قلب آن بى دينان اثرى نكرد. ناچار حضرت عباس به خدمت برادر شتافت و هرچه مشاهده كرده بود به عرض امام عليه السلام رساند. بچه ها در كنار خيمه دور حضرت اباالفضل را گرفته ناله مى كردند و با صداى بلند العطش ، العطش مى گفتند:

حضرت ابوالفضل عليه السلام بى تابانه سوار بر اسب شد و نيزه بر دست گرفت و مشكى برداشت و به سوى آب فرات حركت كرد. چهار هزار نفر مثل ديوار، كنار شريعه صف كشيده بودند.

 حضرت را دور كردند و تيرها به چله كمان به طرف حضرت انداختند. حضرت عليه السلام رجز مى خواند.
از هر سو كه حمله مى كرد لشكر متفرق مى شدند مثل اين كه روباه از شير فرار كند. به روايتى هشتاد تن را به خلاك هلاكت افكند تا به شريعه وارد شد و خود را به آب فرات رسانيد.

 چون خسته و تشنه بود كفى از آب برگرفت تا بنوشد. تشنگى سيد الشهدا عليه السلام و اهل بيت او را ياد آورد، آب را از كف بريخت ، مشك را پر از آب كرد و بر كتف راست افكند و از شريعه بيرون شتافت تا خود را به لشكرگاه برادر برساند و كودكان را از زحمت تشنگى برهاند، لشكر كه چنين ديدند راه او را گرفتند و از هر طرف او را احاطه كردند و آن حضرت مانند شير غضبان بر آن منافقان حمله مى كرد و راه مى پيمود.

 ناگاه نوفل الازرق و به روايتى زيد بن ورقا كمين كرده از پشت نخلى بيرون آمد و حكيم بن طفيل او را كمك كرد و تشجيع نمود. پس تيغى حواله آن جناب كرد. آن شمشير بر دست راست آن حضرت رسيد و از تن
جدا شد. حضرت ابوالفضل عليه السلام فورا مشك را به دوش چپ افكند و تيغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله كرد و اين رجز را مى خواند:

و الله ان قطعتم يمينى

انى احامى ابدا عن دينى

و عن امام صادق اليقين

نجل النبى الطاهر الامين

پس مقاتله كرد تا ضعف عارض آن حضرت شد. دگر باره نوفل و به روايتى حكيم بن طفيل لعين از كمين بيرون جست و دست چپش را از بند بينداخت ، حضرت عباس عليه السلام اين رجز خواند:

يا نفس لاتخشى من الكفار

و ابشرى برحمه الجبار

مع النبى سدى المختار

قد قطعوا ببغيهم يسارى

فاصلهم يا رب حر النار
و مشك را به دندان گرفت و همت گماشت تا شايد آب را به آن لب تشنگان آل رسول برساند كه ناگاه تيرى بر مشك آب آمد و آب آن بريخت و تير ديگر بر سينه اش رسيد و از اسب در افتاد.

سپس فرياد برداشت كه اى برادر، مرا درياب و به روايت مناقب ، ملعونى عمودى از آهن بر فرق مباركش زد كه با بال سعادت به رياض جنت پرواز كرد. چون جناب امام حسين عليه السلام صداى برادر شنيد خود را به او رسانيد، برادر خود را ديد در كنار فرات با تن پاره پاره و مجروح با دست هاى بريده در كنار علقمه افتاده است . پس بگريست و فرمود:
الان انكسر ظهرى و قلت حيلتى
اكنون پشت من شكست و تدبير و چاره من گسسته گشت

گريه امام حسين عليه السلام براى قمر بنى هاشم عليه السلام

 
مرحوم علامه سيد محسن امين در اعيان الشيعه صفحه 130، قسم اول از جلد چهارم ، در بخش مربوط به مقتل حضرت عباس بن على عليه السلام برادر امام حسين عليه السلام نقل مى كنند:
حضرت عباس عليه السلام توانايى حركت نداشت ، چون زخمها او را سنگين كرده بود، امام حسين عليه السلام براى شهادت او گريه سختى كرد.

پس از شهادت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام به دستهاى مقطوع وى نظر افكنده و آن تن پاره پاره را نظاره كرد، سخت گريست و فرمود: اكنون پشت من شكسته و رشته تدبير و چاره گسسته گشت .

 پس فرياد برآورد: و اغوثاه بك يا الله و اقله ناصراه ! ناگاه دو جوان ، مثل دو ماه ، از خيمه بيرون آمدند: يكى محمد بن عباس عليه السلام و ديگرى برادر او قاسم بن عباس عليه السلام بود و مى گفتند: لبيك يا مولى نحن بين يديك . آن حضرت فرمود: شهادت پدر شما را كفايت مى كند آن دو برادر عرض كردند:

 لا والله يا عماه ، پس ‍ دو برادر دست و پاى عمو را بوسيدند و با عمه ها وداع كرده روى به ميدان نهادند. يكى دويست و پنجاه تن از آن ملاعين و ديگرى هشتصد و بيست تن را به جهنم فرستاد سپس هر دو به شهادت رسيدند.

تعداد صفحات : 68

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 674
  • کل نظرات : 51
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 13
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 27
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 35
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 8
  • بازدید هفته : 518
  • بازدید ماه : 518
  • بازدید سال : 16,919
  • بازدید کلی : 302,261